سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و فرمود : ] حکمت را هر جا باشد فراگیر که حکمت گاه در سینه منافق بود پس در سینه‏اش بجنبد تا برون شود و با همسانهاى خود در سینه مؤمن بیارمد . [نهج البلاغه]
علی مرد میدان
 RSS 
خانه
ایمیل
شناسنامه
مدیریت وبلاگ
کل بازدید : 33599
بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 3
........... درباره خودم ...........
علی مرد میدان
احمدعلیزاده

........... لوگوی خودم ...........
علی مرد میدان
............. بایگانی.............
فضا ئل
پاییز 1385

..........حضور و غیاب ..........
یــــاهـو
............. اشتراک.............
  ........... طراح قالب...........


  • عواطف على علیه السلام

  • نویسنده : احمدعلیزاده:: 85/9/1:: 11:14 صبح

    و الذین معه اشداء على الکفار رحماء بینهم.(سوره فتح آیه 29)

    بقاى هر اجتماعى بمحبت و جاذبه افراد وابسته است،محبت و عاطفه در قلب پاک و نفس سلیم پرورش یابد و کسى که واجد چنین صفات عالیه باشد در فکر دیگران بوده و حتى آسایش آنها را براحتى خود ترجیح میدهد.على علیه السلام مظهر محبت و عاطفه بود او رنج میکشید و کار میکرد و سر انجام مزد کار خود را صرف بیچارگان و درماندگان مى‏نمود.

    على علیه السلام براى نیازمندان و ستمکشان پناهگاه بزرگى بود او پدر یتیمان و فریاد رس بیوه زنان و دستگیر درماندگان و یاور ضعیفان بود،در زمان خلافت خود شبها از خانه بیرون میآمد و در تاریکى شب خرما و نان براى مساکین و بیوه زنان مى‏برد و بصورت مرد نا شناس از در خانه آنها آذوقه و پول میداد بدون اینکه کسى بشناسد که این مرد خیر و نوع پرور کیست؟

    على علیه السلام هر کجا یتیمى میدید مانند پدرى مهربان دست نوازش بسر او میکشید و برایش خوراک و پوشاک میداد.آنحضرت روزى در کوچه میرفت زنى را دید که مشک آب بر دوش گرفته و بخانه مى‏برد و از سنگینى مشک ناراحت بود،على علیه السلام مشک را از زن گرفت و بمنزل وى رسانید و از طرز معیشت زن جویا شد،آنزن بدون اینکه او را بشناسد گفت شوهرم از جانب على بمأموریت جنگى رفت و بشهادت رسید و من از روى ناچارى براى تهیه معاش خود و بچه‏هایم بخدمتگزارى مردم پرداختم.على علیه السلام از شنیدن این سخن خاطر مبارکش دیگر گونه شد و شب را با ناراحتى بسر برد چون صبح شد زنبیلى از آرد و خرما برداشت و بخانه آنزن رفت و گفت من همان کسى هستم که در آوردن مشک آب بتو کمک کردم زن آذوقه را گرفت و از او تشکر نمود و گفت خدا میان من و على حکم کند که فرزندان من یتیم و بى غذا مانده‏اند على علیه السلام وارد خانه شد و فرمود من براى خدمت تو و کسب ثواب حاضر هستم من کودکان ترا نگه میدارم و تو نان بپز آن زن مشغول پختن نان شد و على علیه السلام هم کودکان یتیم را روى زانوى خود نشانید و در حالیکه اشک از چشمان مبارکش فرو میغلطید خرما بدهان آنها میگذاشت و میفرمود اى بچه‏هاى من،اگر على نتوانسته است بکار شما برسد او را حلال کنید که وى تعمدى نداشته است،چون تنور روشن شد و حرارت آن بصورت مبارک آنجناب رسید پیش خود گفت اى على گرمى آتش را بچش و از حرارت آتش دوزخ بیمناک باش اینست سزاى کسى که از حال یتیمان و بیوه زنان بى خبر باشد!

    در اینموقع زن همسایه وارد شد و حضرت را شناخت و بصاحب خانه گفت واى بر تو این على است که تو او را بکار وا داشته‏اى!آنزن پیش على علیه السلام شتافت و عرض کرد چقدر زن بیشرم باشم که چنین گستاخى نموده و امیر المؤمنین را بکار وا داشته‏ام از تقصیر من در گذر .على علیه السلام فرمود ترا در اینکار تقصیرى نیست بلکه وظیفه من است که باید بکار یتیمان و بیوه زنان رسیدگى کنم (1) .

    على علیه السلام در حسن سلوک و رفتار با مردم چنان فروتن و مهربان بود که حدى بر آن نمیتوان تصور نمود او کریم و نجیب و اصیل و با عاطفه بود و بزرگواریش زبان زد خاص و عام بود و دشمنانش نیز او را بدارا بودن چنین خصال کریمه میستودند.

    شهد الانام بفضله حتى العدى‏ 
    و الفضل ما شهدت به الاعداء
    (2)

    معاویه که از دشمنان سر سخت او بود میگفت اگر من شکست بخورم و على‏بر من دست یابد باکى ندارم زیرا کافى است که من از او تقاضاى عفو کنم و او مرد بزرگوار و کریمى است مرا مورد عفو خویش قرار دهد.

    على علیه السلام همیشه به سپاهیان خود میفرمود که دنبال دشمن فرارى نروید و مجروحین را مداوا نموده و با اسیران مدارا کنید،در جنگ جمل که پیروزى یافت عایشه را محترمانه بمدینه فرستاد و عبد الله بن زبیر و مروان بن حکم را که در بر پا کردن آن فتنه سهم قابل ملاحظه‏اى داشتند آزاد نمود.

    على علیه السلام همه را از عطوفت و محبت خود بهره‏مند میکرد و بعفو و ترحم توصیه میفرمود و حتى در باره قاتل خود فرمود با او مدارا کنید و گرسنه و تشنه‏اش نگذارید.بارى چنین احساسات عالیه و عواطف بى نظیر فقط در قلب پاک آنحضرت میتواند جایگیر شود و چنانکه اختصارا اشاره گردید على علیه السلام در تمام ملکات نفسانى و سجایاى اخلاقى منحصر بفرد بوده است بدینجهت ابن ابى الحدید گوید:سبحان الله!یک فرد و اینهمه فضایل؟!توضیح و بیان شخصیت على علیه السلام بر هیچکس مقدور نیست و مطالبى که طى چند فصل گذشته در مورد صفات عالیه آن بزرگوار نگاشته شده در خور فهم و ادراک ما است و الا باید گفت(عنقا شکار کس نشود دام باز چین) .در پایان این بخش به ابیاتى از قصیده ملا مهر على خویى که در مدح على علیه السلام سروده جهت تأیید و تتمیم مطالب معروضه در فصول پیشین ذیلا اشاره میگردد :

    1ـ ها على بشر کیف بشر 
    ربه فیه تجلى و ظهر 
    2ـ علة الکون و لولاه لما 
    کان للعالم عین و اثر 
    3ـ و له ابدع ما تعقله‏ 
    من عقول و نفوس و صور 
    4ـ فلک فى فلک فیه نجوم‏ 
    صدف فى صدف فیه درر 
    5ـ ما رمى رمیة الا و کفى‏ 
    ما غزا غزوة الا و ظفر 
    6ـ اغمد السیف متى قابله‏ 
    کل من جرد سیفا و شهر 
    7- اسد الله اذا صال و صاح‏ 
    ابو الایتام اذا جاد و بر 
    8ـ حبه مبدء خلد و نعم‏ 
    بغضه منشاء نار و سقر 
    9ـ هو فى الکل امام الکل‏ 
    من ابو بکر و من کان عمر؟ 
    10ـ لیس من اذنب یوما بامام‏ 
    کیف من اشرک دهرا و کفر؟ 
    11ـ کل من مات و لم یعرفه‏ 
    موته موت حمار و بقر 
    12ـ خصمه ابغضه الله و لو 
    حمد الله و اثنى و شکر 
    13ـ خله بشره الله و لو 
    رب الخمر و غنى و فجر! 
    14ـ من له صاحبة کالزهراء 
    او سیل کشبیر و شبر 
    15ـ عنه دیوان علوم و حکم‏ 
    فیه طومار عظات و عبر 
    16ـ بو تراب و کنوز العالم‏ 
    عنده نحو سفال و مدر 
    17ـ و هو النور و اما الشرکاء 
    کظلام و دخان و شرر 
    18ـ ایها الخصم تذکر سندا 
    متنه صح بنص و خبر 
    19ـ اذ اتى احمد فى خم غدیر 
    بعلى و على الرحل نبر 
    20ـ قال من کنت انا مولاه‏ 
    فعلى له مولا و مفر 
    21ـ قبل تعیین وصى و وزیر 
    هل ترى فات نبى و هجر؟ 
    22ـ من اتى فیه نصوص بخصوص‏ 
    هل باجماع عوام ینکر؟ 
    23ـ آیة الله و هل یجحد من‏ 
    خصه الله بآى و سور؟ 
    24ـ وده اوجب ما فى القران‏ 
    اوجب الله علینا و امر. 
    25ـ مدعى حب على و عداه‏ 
    مثل من انکر حقا و اقر.

    ترجمه و معنى ابیات:

    1ـبدان که على بشر است،اما چگونه بشرى است؟بشرى است که آثار قدرت پروردگارش در وجود او آشکار و نمایان شده است.

    2ـآنحضرت علت غائى آفرینش است که اگر او نبود براى عالم واقعیت و اثرى نبود.(خداوند بخاطر او عالم را بوجود آورده است)

    3ـو آنچه را که تو از عالم عقول و نفوس و صور(عوالم سه گانه خلقت که در طول هم قرار گرفته و عبارتند از عالم عقل و مثال و ماده) تعقل و اندیشه کنى براى وجود او ابداع شده‏اند .

    4ـفلکى است در داخل فلکى و داراى ستارگان است و صدفى است در داخل صدفى و داراى گوهرهاى درخشانى است(آنحضرت محاط در اوصاف پیغمبر اکرم است و ائمه دیگر هم از وجود او پدید آمده‏اند) .

    5ـتیرى نینداخت جز اینکه آن تیر براى هلاک دشمن کافى شد و بجنگى وارد نشد جز اینکه از آن پیروز در آمد.

    6ـتمام شمشیر کشان موقع مقابله با او(براى اینکه عرض اندام نکنند از ترس وى) شمشیر خود را غلاف میکردند.

    7ـموقعیکه حمله میکرد و صیحه میزد شیر خدا بود و در موقع بخشش و احسان پدر یتیمان بود .

    8ـمحبت و دوستى آنحضرت سر چشمه بهشت و نعمتهاى بهشت است و دشمنى او منشاء آتش دوزخ و جهنم است.

    9ـاو در تمام عالم پیشواى همه پس از رسول اکرم صلى الله علیه و آله است ابو بکر و عمر کیستند که با او لاف برابرى زنند؟

    10ـکسى که یکروز هم مرتکب گناه شود شایسته امامت نیست پس چگونه شایسته آنمقام باشد کسى که یک عمر در شرک و کفر بوده است(امام باید معصوم و منتخب از جانب خدا باشد) .

    11ـهر کسى که مرد و او را نشناخت مرگ او مانند مرگ خر و گاو است(مانند زمان جاهلیت مرده و این سخن اشاره است بحدیث من مات و لم یعرف امام زمانه....) .

    12ـدشمن آنحضرت مبغوض خدا است اگر چه خدا را ستایش کند و ثنا گوید و سپاسگزار باشد.

    13ـدوست و محب او را از خداوند مژده بهشت داده اگر چه شرب خمر کرده و آواز خوانده و مرتکب فجور باشد.(البته این مطلب احتیاج بتوضیح دارد و چنین نیست که هر کسى بهواى دوستى آنحضرت هر گونه فسق و فجورى را مرتکب شود و بعد هم در انتظار بهشت باشد،دوستى باید دو جانبه باشد کسى که على علیه السلام را دوست دارد باید دید آیا آنجناب هم او را دوست دارد یا نه و مسلما على علیه السلام کسى را که بر خلاف احکام خدا رفتار کند دوست نخواهد داشت بنا بر این محب حقیقى آنحضرت مرتکب فسق و فجور نشود و اگر هم در اثر نادانى چنین اعمالى را انجام دهد خداوند توفیق توبه باو میدهد و در نتیجه از کرده خود نادم و تائب گردد و خداوند غفور و رحیم نیز او را مورد آمرزش قرار دهد.)

    14ـجز على کیست که زوجه‏اى چون زهرا علیها السلام یا فرزندانى مانند حسین علیهما السلام داشته باشد؟

    15ـدیوان علوم و حکمتها از آنحضرت است و طومار موعظه‏ها و پندها در نزد اوست.

    16ـآنجناب خاک نشین بود و(اعتنائى بدنیا نداشت بطوریکه) گنجهاى عالم(شمش‏هاى طلا) در نزد او بمنزله سفال و کلوخ بود.

    17ـو او نور خالص است و اما شرکاى خلافت او مانند ظلمت و دود و شرر میباشند.

    18ـایکه مخالف امامت او هستى بیاد آر،سند آن روایتى را(در غدیر خم) که متن آن بنابروایات و اخبار شما هم صحیح است.

    19ـموقعیکه در غدیر خم پیغمبر صلى الله علیه و آله على را آورد بر جهاز شتران(عوض منبر) بالا رفت.ـو فرمود من بر هر کس از نفس او اولى بتصرف هستم این على بر او اولى بتصرف و پناهگاه است.

    21ـهیچ پیغمبرى را دیده‏اى که پیش از تعیین وصى و جانشین وفات یابد و یا هجرت کند؟

    22ـکسى که در شأن او نص‏ها و روایات مخصوصى آمده باشد آیا میتوان با اجماع مشتى عوام الناس منکر او شد؟

    23ـعلى علیه السلام آیت عظماى خدا است آیا انکار کرده میشود کسى که خداوند براى او آیه‏ها و سوره‏هائى اختصاص داده است؟

    24ـدوستى آنحضرت واجب‏ترین امرى است که در قرآن آمده و خداوند او را بما واجب فرموده است.

    25ـکسیکه ادعاى دوستى آنحضرت و مخالفین او را دارد مانند کسى است که حقى را انکار کند و هم بدان اقرار نماید.

    پى‏نوشتها:

    (1) بحار الانوار جلد 41 ص 52

    (2) تمام مردم حتى دشمنان بفضل و برترى او گواهند و فضل(حقیقى) آنست که دشمنان بدان گواهى دهند.


    نظرات شما ()

  • عدالت و حقیقت خواهى على علیه السلام

  • نویسنده : احمدعلیزاده:: 85/9/1:: 11:13 صبح

     

    فان فى العدل سعة و من ضاق علیه العدل فالجور علیه اضیق (نهج البلاغهـاز کلام 15)

    على علیه السلام مرد حق و عدالت بود و در این امر بقدرى شدت عمل بخرج میداد که فرزند دلبند خود را با سیاه حبشى یکسان میدید،آنحضرت از عمال خود باز جوئى میکرد و ستمگران را مجازات مینمود تا حق مظلومین را مسترد دارد بدینجهت فرمود:بینوایان ضعیف در نظر من عزیز و گردنکشان ستمگر پیش من ضعیفند.حکومت على علیه السلام بر پایه عدالت و تقوى و مساوات و مواسات استوار بود و در مسند قضا جز بحق حکم نمیداد و هیچ امرى و لو هر قدر خطیر و عظیم بود نمیتوانست رأى و اندیشه او را از مسیر حقیقت منحرف سازد.على علیه السلام خود را در برابر خدا نسبت برعایت حقوق بندگان مسئول میدانست و هدف او برقرارى عدالت اجتماعى بمعنى واقعى و حقیقتى آن بود و محال بود کوچکترین تبعیضى را حتى در باره نزدیکترین کسان خود اعمال نماید چنانکه برادرش عقیل هر قدر اصرار نمود نتوانست چیزى اضافه بر سهم مقررى خود از بیت المال مسلمین از آنحضرت دریابد و ماجراى قضیه آن در کلام خود آنجناب آمده است که فرماید:و الله لان ابیت على حسک السعدان مسهدا و اجر فى الاغلال مصفدا احب الى من القى الله و رسوله یوم القیامة ظالما لبعض العباد و غاصبا لشى‏ء من الحطام.. .

    بخدا سوگند اگر شب را (تا صبح) بر روى خار سعدان (که به تیزى مشهور است) به بیدارى بگذرانم و مرا (دست و پا بسته) در زنجیرها بر روى آن خارهابکشند در نزد من بسى خوشتر است از اینکه در روز قیامت خدا و رسولش را ملاقات نمایم در حالیکه به بعضى از بندگان (خدا) ستم کرده و از مال دنیا چیزى غصب کرده باشم و چگونه بخاطر نفسى که با تندى و شتاب بسوى پوسیدگى برگشته و مدت طولانى در زیر خاک خواهد ماند بکسى ستم نمایم؟

    و الله لقد رأیت عقیلا و قد املق حتى استماحنى من برکم صاعا...

    بخدا سوگند (برادرم) عقیل را در شدت فقر و پریشانى دیدم که مقدار یکمن گندم (از بیت المال) شما را از من تقاضا میکرد و اطفالش را با مویهاى ژولیده و کثیف دیدم که صورتشان خاک آلود و تیره و گوئى با نیل سیاه شده بود و (عقیل ضمن نشان دادن آنها بمن) خواهش خود را تأکید میکرد و تقاضایش را تکرار مینمود و من هم بسخنانش گوش میدادم و (او نیز) گمان میکرد دینم را بدو فروخته و از او پیروى نموده و روش خود را رها کرده‏ام!

    فاحمیت له حدیدة ثم ادنیتها من جسمه لیعتبر بها!...

    پس قطعه آهنى را (در آتش) سرخ کرده و نزدیک تنش بردم که عبرت گیرد!از درد آن مانند بیمار شیون و فریاد زد و نزدیک بود که از حرارت آن بسوزد (چون او را چنین دیدم) گفتم اى عقیل مادران در عزایت گریه کنند آیا تو از پاره آهنى که انسانى آنرا براى بازیچه و شوخى گداخته است ناله میکنى ولى مرا بسوى آتشى که خداوند جبار آنرا براى خشم و غضبش افروخته است میکشانى؟آیا تو از این درد کوچک مینالى و من از آتش جهنم ننالم؟

    و شگفت‏تر از داستان عقیل آنست که شخصى (اشعث بن قیس که از منافقین بود) شبانگاه با هدیه‏اى که در ظرفى نهاده بود نزد ما آمد (و آن هدیه) حلوائى بود که از آن اکراه داشتم گوئى بآب دهن مار و یا باقى آن خمیر شده بود بدو گفتم آیا این هدیه است یا زکوة و صدقه است؟و صدقه که بر ما اهل بیت حرام است گفت نه صدقه است و نه زکوة بلکه هدیه است!

    پس بدو گفتم مادرت در مرگت گریه کند آیا از طریق دین خدا آمده‏اى که مرافریب دهى؟آیا بخبط دماغ دچار گشته‏اى یا دیوانه شده‏اى یا هذیان میگوئى (که براى فریفتن على آمده‏اى) ؟

    و الله لو اعطیت الاقالیم السبعة بما تحت افلاکها على ان اعصى الله فى نملة اسلبها جلب شعیرة ما فعلته...

    بخدا سوگند اگر هفت اقلیم را با آنچه در زیر آسمانهاى آنها است بمن بدهند که خدا را درباره مورچه‏اى که پوست جوى را از آن بگیرم نا فرمانى کنم هرگز نمیکنم و این دنیاى شما در نظر من پست‏تر از برگى است که ملخى آنرا در دهان خود میجود،على را با نعمت زودگذر دنیا و لذتى که پایدار نیست چکار است؟ما لعلى و لنعیم یفنى و لذة لا تبقى (1) .عبد الله بن ابى رافع در زمان خلافت آنحضرت خازن بیت المال بود یکى از دختران على علیه السلام گردن بندى موقة براى چند ساعت جهت شرکت در یک مهمانى عید قربان بعاریه از عبد الله گرفته بود،پس از خاتمه مهمانى که مهمانان بمنزل خود رفتند على علیه السلام دختر خود را دید که گردن بند مروارید بیت المال در گردن اوست فى الفور بانگ زد این گردن بند را از کجا بدست آورده‏اى؟دخترک با ترس و لرز فراوان عرض کرد از ابن ابى رافع براى چند ساعت بعاریه گرفته‏ام عبد الله گوید امیر المؤمنین علیه السلام مرا خواست و فرمود اى پسر ابى رافع در مال مسلمین خیانت میکنى؟عرض کردم پناه بر خدا اگر من بمسلمین خیانت کنم!

    فرمود چگونه گردن بندى را که در بیت المال بود بدون اجازه من و رضایت مسلمین بدختر من عاریه داده‏اى؟

    عرض کردم یا امیر المؤمنین او دختر شما است و آنرا از من بامانت خواسته که پس بدهد و من خود ضامن آن گردن بند هستم که آنرا محل خود باز گردانم،فرمود همین امروز آنرا بمحلش برگردان و مبادا براى بار دیگر چنین کارى مرتکب شوى که گرفتار عقوبت من خواهى شد و اگر او گردن بند را بعاریه مضمونه نگرفته بود اولین زن هاشمیه بود که دستش را مى‏بریدم،دخترش وقتى این سخن را شنید عرض‏کرد یا امیر المؤمنین من دختر توام چه کسى براى استفاده از آن از من سزاوارتر است؟حضرت فرمود اى دختر على بن ابیطالب هواى نفست ترا از راه حق بدر نبرد آیا تمام زنهاى مهاجرین در عید چنین گردن بندى داشتند؟آنگاه گردن بند را از او گرفت و بمحلش باز گردانید (2) .طلحه و زبیر در زمان خلافت على علیه السلام با اینکه ثروتمند بودند چشمداشتى از آنحضرت داشتند.على علیه السلام فرمود دلیل اینکه شما خودتان را برتر از دیگران میدانید چیست؟

    عرض کردند در زمان خلافت عمر مقررى ما بیشتر بود حضرت فرمود در زمان پیغمبر صلى الله علیه و آله مقررى شما چگونه بود؟

    عرض کردند مانند سایر مردم على علیه السلام فرمود اکنون هم مقررى شما مانند سایر مردم است آیا من از روش پیغمبر صلى الله علیه و آله پیروى کنم یا از روش عمر؟

    چون جوابى نداشتند گفتند ما خدماتى کرده‏ایم و سوابقى داریم!على علیه السلام فرمود خدمات و سوابق من بنا بتصدیق خود شما بیشتر از همه مسلمین است و با اینکه فعلا خلیفه هم هستم هیچگونه امتیازى میان خود و فقیرترین مردم قائل نیستم،بالاخره آنها مجاب شده و نا امید برگشتند.

    على علیه السلام عدالت را در همه جا مستقر میکرد و از ظلم و ستم بیزارى میجست،او پیرو حق بود و هر چه حقیقت اقتضاء میکرد انجام میداد دستورات وى که بصورت فرامین بفرمانداران شهرستانها نوشته شده است حاوى تمام نکات حقوقى و اخلاقى بوده و حقوقدانان جهان از آنها استفاده‏هاى شایانى برده و در مورد حقیقتخواهى آنحضرت قضاوت نموده‏اند.جرجى زیدان در کتاب معروف خود (تاریخ تمدن اسلام) چنین مینویسد:ما که على بن ابیطالب و معاویة بن ابى سفیان را ندیده‏ایم چگونه میتوانیم آنها را از هم تفکیک کنیم و بمیزان ارزش وجود آنها پى ببریم؟

    ما از روى سخنان و نامه‏ها و کلماتى که از على و معاویه مانده است پس از چهارده قرن بخوبى میتوانیم درباره آنها قضاوت کنیم.معاویه در نامه‏هائى که بعمال و حکام خود نوشته بیشتر هدفش اینست که آنها بر مردم مسلط شوند و زر و سیم بدست آورند سهمى را خود بردارند و بقیه را براى او بفرستند ولى على بن ابیطالب در تمام نامه‏هاى خود بفرمانداران خویش قبل از هر چیز اکیدا سفارش میکند که پرهیزکار باشند و از خدا بترسند،نماز را مرتب و در اوقات خود بخوانند و روزه بدارند،امر بمعروف و نهى از منکر کنند و نسبت بزیر دستان رحم و مروت داشته باشند و از وضع فقیران و یتیمان و قرض داران و حاجتمندان غفلت نورزند و بدانند که در هر حال خداوند ناظر اعمال آنان است و پایان این زندگى گذاشتن و گذشتن از این دنیا است (3) .

    هیچیک از علماى حقوق روابط افراد و طبقات را با هم و همچنین مناسبات.اجتماع را با حکام دولتى مانند آنحضرت بیان ننموده‏اند،على علیه السلام جز راستى و درستى و حق و عدالت هدفى نداشت و از دسیسه و حیله و نیرنگ بر کنار بود.موقعیکه بخلافت رسید و عمال و حکام عثمان را معزول نمود عده‏اى از یارانش عرض کردند که عزل معاویه در حال حاضر مقرون بصلاح نیست زیرا او مردى فتنه جو است و بآسانى دست از امارت شام بر نمیدارد،على علیه السلام فرمود من براى یکساعت هم نمیتوانم اشخاص فاسد و بیدین را بر جماعت مسلمین حکمروا بینم .

    گروهى کوته نظر را عقیده بر اینست که على علیه السلام بسیاست آشنائى نداشت زیرا اگر معاویه را فورا عزل نمیکرد بعدا میتوانست او را معزول کند و یا در شوراى 6 نفرى عمر اگر موقة سخن عبد الرحمن بن عوف را میپذیرفت خلافت بعثمان نمیرسید و اگر عمرو عاص را در جنگ صفین رها نمیساخت بمعاویه غالب میشد و جریان حکمیت پیش نمیآید و و...سخنان و اعتراضات این گروه از مردم در بادى امر صحیح بنظر میرسد ولى باید دانست که على علیه السلام مردم کریم و نجیب و بزرگوار و طرفدار حق و حقیقت بود و او نمى‏توانست معاویه و امثال او را بر مسلمین والى نماید زیرا حکومت او که همان خلافت الهیه بود با حکومت دیگران فرق داشت،حکومت الهیه با توجه بمبانى عالیه اخلاقى و فضائل نفسانى مانند عدل و انصاف و تقوى‏و فضیلت و حکمت و امثال آنها پى ریزى شده و مصالح فردى و اجتماعى مسلمین را در نظر میگیرد و آنچه بر خلاف حق و عدالت است در چنین روشى دیده نمیشود،على علیه السلام مظهر صفات خدا و نماینده او در روى زمین است و اعمالى که انجام میدهد باید منطبق با حقیقت و دستور الهى باشد.

    سیاست و دسیسه و گول زدن شیوه اشخاص حیله‏گر و نیرنگ باز و فریبکار است براى على علیه السلام انجام این اعمال شایسته نبود نه اینکه او نمیتوانست مانند دیگران زرنگى بخرج دهد چنانکه خود آنحضرت فرماید:و الله ما معاویة بادهى منى و لکنه یغدر و یفجر.بخدا سوگند معاویه از من زیرکتر و با هوش‏تر نیست و لکن او مکر میکند و مرتکب فجور میگردد.و باز فرمود:لو لا التقى لکنت ادهى العرب.یعنى اگر تقوى نبود (بفرض محال من تقوى نداشتم) از تمام عرب زرنگتر بودم.ولى تجلى حق سراپاى على را فرا گرفته بود او حق میگفت و حق میدید و حق میجست و از حق دفاع میکرد.

    درباره عدالت على علیه السلام نوشته‏اند که سوده دختر عماره همدانى پس از شهادت آنحضرت براى شکایت از حاکم معاویه (بسر بن ارطاة) که ظلم و ستم روا میداشت بنزد او رفت و معاویه او را که در جنگ صفین مردم را بطرفدارى على علیه السلام علیه معاویه تحریک میکرد سرزنش نمود و سپس گفت حاجت تو چیست که اینجا آمده‏اى؟

    سوده گفت بسر اموال قبیله ما را گرفته و مردان ما را کشته و تو در نزد خداوند نسبت باعمال او مسئول خواهى بود و ما براى حفظ نظم بخاطر تو با او کارى نکردیم اکنون اگر بشکایت ما برسى از تو متشکر میشویم و الا ترا نا سپاسى کنیم معاویه گفت اى سوده مرا تهدید میکنى؟سوده لختى سر بزیر انداخت و آنگاه گفت:

    صلى الاله على روح تضمنها 
    قبر فاصبح فیها العدل مدفونا

    یعنى خداوند درود فرستد بر روان آنکه قبرى او را در بر گرفت و عدالت نیز با او در آن قبر مدفون گردید.معاویه گفت مقصودت کیست؟

    سوده گفت بخدا سوگند او امیر المؤمنین على علیه السلام است که در زمان‏خلافتش مردى را براى اخذ صدقات بنزد ما فرستاده بود و او بیرون از طریق عدالت رفتار نمود من براى شکایت پیش آنحضرت رفتم وقتى خدمتش رسیدم که آنجناب براى نماز در مصلى ایستاده و میخواست تکبیر بگوید چون مرا دید با کمال شفقت و مهربانى پرسید آیا حاجتى دارى؟من جور و جفاى عامل او را بیان کردم چون سخنان مرا شنید سخت بگریست و رو بآسمان کرد و گفت اى خداوند قاهر و قادر تو میدانى که من این عامل را براى ظلم و ستم به بندگان تو نفرستاده‏ام و فورا پاره پوستى از جیب خود بیرون آورد و ضمن توبیخ آن عامل بوسیله آیات مبارکات قرآن بدو نوشت که بمحض رؤیت این نامه،دیگر در عمل صدقات داخل مشو و هر چه تا حال دریافت کرده‏اى داشته باش تا دیگرى را بفرستم که از تو تحویل گیرد،و آن نامه را بمن داد و در نتیجه دست حاکم ستمگر از تعدى و تجاوز بمال دیگران کوتاه گردید.

    معاویه چون این سخن شنید بکاتب خود دستور داد که نامه‏اى به بسر بن ارطاة بنویسد که آنچه از اموال قبیله سوده گرفته است بدانها مسترد نماید (4) .

    بارى على علیه السلام در تمام نامه‏هائى که بحکام و فرمانداران خود مینوشت همچنانکه جرجى زیدان نیز تصریح کرده راه حق را نشان میداد و عدل و داد و تقوى و درستى را توصیه میفرمود،اگر دوران حکومت آنحضرت بطول میانجامید و هرج و مرج و جنگهاى داخلى وجود نداشت بلا شک وضع اجتماعى مسلمین طور دیگر میشد و سعادت دین و دنیا نصیب آنان میگشت زیرا روش على علیه السلام در حکومت،مصداق خارجى عدالت بود که از تقوى و حقیقتخواهى او سرچشمه میگرفت و براى روشن شدن مطلب بفرازهائى از عهد نامه آنجناب که بمالک اشتر نخعى والى مصر مرقوم فرموده ذیلا اشاره میشود:اى مالک ترا بکشورى فرستادم که پیش از تو فرمانروایان دادگر و ستمکار در آنجا بوده‏اند و مردم در کارهاى تو بهمانگونه مینگرند که تو در کارهاى حکمرانان قبیل مینگرى و همان سخنان را درباره تو گویند که تو در مورد پیشینیان گوئى و چون بوسیله آنچه خداوند درباره نیکان بر زبان مردم جارى میکند میتوان آنها را شناخت لذا باید بهترین ذخیره‏ها در نزد تو ذخیره عمل نیک باشد. (اى مالک) مهار هوى و هوست را بدست گیر و بنفس خود از آنچه برایت مجاز و حلال نیست بخل ورز که بخل ورزیدن بنفس در مورد آنچه خوشایند و یا نا خوشایند آن باشد عدل و انصاف است،قلبا با مردم مهربان باش و با آنها با دوستى و ملاطفت رفتار کن و مبادا بآنان چون حیوان درنده باشى که خوردن آنها را غنیمت داند زیرا آنان دو گروهند یا برادر دینى تواند و یا (اگر همکیش تو نیستند) مانند تو مخلوق خدا هستند (5) که از آنها لغزشها و خطایائى سر میزند و دانسته و ندانسته مرتکب عصیان و نا فرمانى میشوند بنا بر این آنها را مورد عفو و اغماض خود قرار بده همچنانکه دوست دارى که تو خود از عفو و گذشت خداوند برخوردار شوى زیرا تو ما فوق و رئیس آنهائى و آنکه ترا بدانها فرمانروا کرده ما فوق تست و خداوند نیز از کسى که ترا والى آنها نموده ما فوق و برتر است و از تو رسیدگى بکارهاى آنها خواسته و آنرا موجب آزمایش تو قرار داده است.

    (اى مالک) مبادا خود را در معرض جنگ با خدا قرار دهى زیرا تو نه در برابر خشم و قهر او قدرتى دارى و نه از عفو و رحمتش بى نیاز هستى،و هرگز از عفو و گذشتى که درباره دیگران کرده‏اى پشیمان مباش و بکیفر و عقوبتى هم که دیگران را نموده‏اى شادمان مشو و به تند خوئى و غضبى که از فرو خوردن آن در نفس خود وسعتى یابى شتاب مکن و نباید بگوئى که بمن امارت داده‏اند و من دستور میدهم باید اجراء نمایند زیرا این روش سبب فساد دل و موجب ضعف دین و نزدیکى جستن بحوادث و تغییر نعمت‏ها است.

    (اى مالک) زمانیکه این حکومت و فرمانروائى براى تو بزرگى و عجب پدید آورد بعظمت ملک خداوند که بالاتر از تست و بقدرت و توانائى او نسبت بخودت‏بدانچه از نفس خویش بدان توانا نیستى نظر کن و بیندیش که این نگاه کردن و اندیشیدن کبر و سر کشى ترا از تندى باز دارد و آنچه در اثر عجب و کبر از عقل و خردت نا پیدا گشته بسوى تو باز میگردد،و از اینکه خود را با خداوند در بزرگى و عظمت برابر گیرى و یا خویشتن را در جبروت و قدرت همانند او قرار دهى سخت بر حذر باش زیرا خداوند هر گردنکشى را خوار کند و هر متکبرى را پست و کوچک نماید.

    (اى مالک) خدا را انصاف ده و درباره مردم نیز از جانب خود و نزدیکانت و هر کسى که از زیر دستانت دوست دارى با انصاف رفتار کن که اگر چنین نکنى ستمکار باشى،و کسى که به بندگان خدا ستم کند خداوند بعوض بندگان با او دشمن میشود و خداوند هم با کسى که مخاصمه و دشمنى کند حجت و برهان او را باطل سازد و آنکس با خدا در حال جنگ است تا موقعیکه دست از ستمکارى بکشد و بتوبه گراید،و هیچ چیز مانند پایدارى بر ستم در تغییر نعمت خدا و زود بغضب آوردن او مؤثر نیست زیرا خداوند دعاى ستمدیدگان را میشنود و در کمین ستمکاران است.

    (اى مالک) باید که دورترین و دشمن‏ترین زیر دستانت نزد تو آنکسى باشد که بیش از همه در صدد عیبجوئى مردم میباشد زیرا که مردم را عیوب و نقاط ضعفى میباشد که براى پوشانیدن آنها والى و حاکم از دیگران شایسته‏تر است پس مبادا عیوب پنهانى مردم را که از نظر تو پوشیده است جستجو و آشکار سازى چونکه تو فقط عیوبى را که آشکار است باید پاک کنى و خداوند بدانچه از نظر تو پنهان است حکم میکند،بنا بر این تا میتوانى زشتى مردم را بپوشان تا خداوند نیز از تو آنچه را که از عیوب تو دوست دارى از مردم پوشیده باشد بپوشاند.

    (اى مالک) گره هر گونه کینه‏اى را که ممکن است مردم از تو در دل داشته باشند با حسن سلوک و رفتار خوش از دل مردم بگشاى و رشته هر نوع انتقام و دشمنى را در باره دیگران از خود قطع کن و خود را از هر چیزى که بنظر تو درست نباشد نادان نشان ده و در گواهى نمودن گفته‏هاى سخن چین عجله مکن زیرا که سخن چین هر چند خود را به نصیحت گویان مانند کند خیانتکار است،و در جلسه مشورت خود شخص بخیل را راه مده که ترا از فضل و بخشش باز گرداند و از فقر و تهیدستى میترساند وهمچنین شخص ترسو را داخل مکن که ترا از انجام کارهاى بزرگ نا توانت سازد و نه حریص و طمعکار را که شدت حرص را توأم با ستمگرى در نظر تو جلوه دهد زیرا که بخل و جبن و حرص غرایز مختلفى هستند که بد گمانى بخداوند آنها را گرد آورد .

    (اى مالک) تا میتوانى بپارسایان و راستان بچسب و آنها را وادار کن که در مدح تو مبالغه نکنند و بعلت کار نا صوابى که نکرده‏اى شادمانت نگردانند زیرا اصرار و مبالغه در مدح،انسان را خود بین و خود پسند کرده و کبر و سر کشى پدید آورد.و نباید که نیکو کار و بدکار در نزد تو بیک درجه و پایه باشند زیرا این روش،نیکوکاران را به نیکو کارى دلسرد و بى میل میکند و بدکاران را به بدکارى عادت دهد،و هر یک از آنان را بدانچه براى خود ملزم نموده‏اند الزام کن (نیکوکاران را پاداش بده و بدکاران را بکیفر رسان) و باید اقامه فرائضى که انجام آنها براى خدا است در موقع مخصوصى باشد که بوسیله آن دینت را خالص میگردانى،پس در قسمتى از شب و روز خود تنت را براى عبادت خدا بکار بینداز و بدانچه بوسیله آن بخدا نزدیکى جوئى کاملا وفا کرده و آنرا بدون عیب و نقص انجام ده اگر چه این کار بدن ترا برنج و تعب افکند.

    و موقعیکه با مردم بنماز جماعت برخیزى نه مردم را متنفر کن و نه نماز را ضایع گردان (با طول دادن رکوع و سجود و قنوت مردم را خسته مکن و در عین حال از واجبات نماز هم چیزى فرو مگذار تا موجب تباهى آن نشود یعنى فقط باداى واجبات نماز بطرز صحیح بپرداز) زیرا در میان مردم کسانى هستند که علیل و بیمار بوده و یا کارهاى فورى دارند.

    (اى مالک) از خود بینى و خود خواهى و از اعتماد بچیزى که ترا بخود پسندى وادارت کند و از اینکه بخواهى دیگران ترا زیاد بستایند سخت بپرهیز زیرا این صفات زشت از مطمئن‏ترین فرصت‏هاى شیطان است که بوسیله آنها هر گونه نیکى نیکو کاران را باطل و تباه سازد،و بپرهیز از اینکه در برابر نیکى و احسانى که بمردم زیر فرمانت نموده‏اى براى آنان منتى نهى و یا کارى را که براى آنها انجام داده‏اى براى افتخار آنرابزرگ شمارى و زیاده از حد جلوه دهى و یا وعده‏اى بآنان دهى و وفا نکنى زیرا که منت نهادن احسان را باطل میکند و کار را بزرگ وانمود کردن نور حق را مى‏برد و خلف وعده در نزد خدا و مردم موجب خشم و دشمنى است چنانکه خداى تعالى فرماید (خداوند سخت دشمن دارد اینکه بگوئید آنچه را که نمیکنید) .

    و از تعجیل و شتابزدگى در انجام کارها پیش از رسیدن موقع آنها و یا سخت کوشیدن در هنگام دسترسى بدانها و یا از لجاجت و ستیزگى در کارى که راه صحیح آنرا ندانى و همچنین از سستى بهنگامى که طریق وصول بدان روشن است بپرهیز،پس هر چیزى را بجاى خود بنه و هر کارى را بجاى خویش بگذار.

    و بر تو واجب است که آنچه بر پیشینیان گذشته مانند احکامى که بعدل و داد صادر کرده و یا روش نیکى که بکار بسته‏اند و یا حدیثى که از پیغمبر صلى الله علیه و آله نقل نموده و یا امر واجبى که در کتاب خدا بدان اشاره شده و آنها انجام داده‏اند بیاد آرى و آنگاه بدانچه از این امور مشاهده کردى که ما بدان رفتار کردیم تو هم از ما اقتداء کرده و رفتار کنى و در پیروى کردن آنچه در این عهد نامه بتو سفارش کردم کوشش نمائى و من با این پیمان حجت خود را بر تو محکم نمودم تا موقعیکه نفس تو بسوى هوى و هوس بشتابد عذر و بهانه‏اى نداشته باشى (گر چه) بجز خداى تعالى هرگز کسى از بدى نگه نمیدارد و به نیکى توفیق نمیدهد،و آنچه رسول خدا صلى الله علیه و آله در وصایاى خود بمن تأکید فرمود ترغیب و کوشش در نماز و زکوة و مهربانى بر بندگان و زیر دستان بود من نیز عهدنامه خود را که بتو نوشتم با قید سفارش آنحضرت خاتمه میدهم و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم.

    بطوریکه ملاحظه میشود تمام دستورات على علیه السلام از تقوى و عدالت و حقیقتخواهى،و عطوفت و مهربانى او نسبت بمردم حکایت میکند و این دستورات تنها براى مالک نبود بلکه براى کلیه حکام خود فرامینى مشابه دستورات گذشته صادر فرموده است.

    پى‏نوشتها:

    (1) نهج البلاغه کلام .215

    (2) بحار الانوار جلد 40 ص .377

    (3) نهج البلاغه چیست ص .3

    (4) کشف الغمه ص .50

    (5) با اینکه در عصر حاضر سخن از رعایت حقوق بشر است هنوز میان ملل مترقى دعواى نژاد پرستى و سیاه و سفید وجود دارد ولى على علیه السلام در 14 قرن پیش چنین امتیازاتى را موهوم شمرده و میفرماید مردم از هر کیش و طبقه‏اى که باشند در برابر عدالت اجتماعى برابرند گفتن چنین سخنى در چنان زمانى که کسى از حقوق طبیعى انسانى اطلاعى نداشت خود نوعى معجزه است.مؤلف.

     

    نظرات شما ()

  • خوراک و پوشاک على علیه السلام

  • نویسنده : احمدعلیزاده:: 85/9/1:: 11:11 صبح

    ألا و ان امامکم قد اکتفى من دنیاه بطمریه و من طعمه بقرصیه. (نهج البلاغه از نامه 45)

    اگر على علیه السلام را در خوراک و پوشاک با دیگران قیاس کنند کسى را نمیتوان یافت که در اینمورد همانند او باشد،زیرا خوراک آنحضرت بسیار ساده و کم و بطور کلى نان جوینى بود که سبوس آنرا پاک نمیکردند و در مدت خلافتش حتى مقدار سابق هم بحد اقل خود رسید .

    على علیه السلام هرگز دو خورشت یکجا صرف نکرد چنانکه در شب شهادتش نیز بدخترش ام کلثوم که براى او نان و شیر و نمک فراهم کرده بود فرمود مگر نمیدانى پدرت تا کنون بیش از یک غذا نخورده است؟شیر را بردار و همین نان و نمک کافى است!حضرت باقر علیه السلام فرمود بخدا سوگند شیوه على علیه السلام چنان بود که مانند بندگان غذا میخورد و بر زمین مى‏نشست،دو پیراهن سنبلانى میخرید و غلامش را مخیر مینمود که بهترین آنها را بردارد و خود آندیگرى را مى‏پوشید و اگر آستین و یا دامنش بلندتر بود آنرا قطع میکرد.در مدت پنج سال خلافتش آجرى روى آجر نگذاشت و طلا و نقره‏اى نیندوخت بمردم نان گندم و گوشت میخورانید و خود بمنزلش میرفت و نان جو با سرکه میخورد و هر گاه با دو کار خدا پسند روبرو میشد سخت‏ترین آنها را انتخاب میکرد و هزار بنده از دسترنج خود آزاد کرد که در آن دستش خاک آلود و صورتش عرق ریخته بود و کسى را تاب و توان کردار او نبود (1) .ابن جوزى مینویسد روزى عبد الله بن رزین بخانه على علیه السلام رفت و دید آنحضرت کمى گوشت و آرد جو با آب مخلوط کرده و در کاسه‏اى میجوشاند!عبد الله عرض کرد یا امیر المؤمنین این چه غذائى است که شما میخورید؟شما خلیفه مسلمین هستید و تمام بیت المال در دست شما است و شما مجازید که باندازه سد جوع از اغذیه قوى طعام بخورید.على علیه السلام فرمود براى والى مسلمین بیش از این جائز نیست!

    عبد الله بن ابى رافع گوید روز عید بخدمت على علیه السلام رفتم انبانى که مهر شده بود نزدش آوردند و در داخل آن نان جوین خشگ و کوبیده بدیدم که آنحضرت از آن تناول فرمود،عرض کردم یا امیر المؤمنین این انبان را براى چه مهر میکنید؟فرمود:خفت هذین الولدین ان یلینا بسمن او زیت.یعنى براى آن مهر میکنم که میترسم این دو فرزندم (حسنین علیهما السلام) آنرا با روغن و یا زیت نرمش کنند!

    و هر وقت نان و خورشى خواستى بسرکه و یا نمک اکتفاء کردى و اگر از این برتر خواستى بسبزى و یا کمى شیر شتر قناعت نمودى و گوشت بسیار کم میخورد و میفرمود:لا تجعلوا بطونکم مقابر الحیوانـشکمهایتان را گورستان حیوانات قرار میدهید (2) .

    در کتاب ذخیرة الملوک است که على علیه السلام در مسجد کوفه معتکف بود موقع افطار عربى نزد آنحضرت آمد على علیه السلام از انبان نان جو کوبیده شده در آورد و مقدارى بعرب داد عرب آنرا نخورد و بگوشه عمامه‏اش بست و آمد بخانه حسنین علیهما السلام و با آنها غذا خورد و گفت در مسجد مرد غریبى دیدم که جز این نان کوبیده جو چیزى نداشت و دلم برایش سوخت کمى از این غذا براى او ببرم که بخورد!حسنین علیهما السلام گریه کردند و گفتند او پدر ما امیر المؤمنین علیه السلام است که با این ریاضت با نفسش مجاهدت میکند (3) .

    از سوید بن غفله نقل شده است که گفت روزى خدمت على علیه السلام مشرف‏شدم دیدم شیر ترشیده‏اى که بویش بمشام من میخورد در ظرفى جلو آنحضرت نهاده شده و قرص نان خشگیده پر سبوسى هم در دست مبارکش میباشد و آن نان بقدرى خشگ بود که آنجناب آنرا با زانویش میشکست و در آن شیر ترشیده نرم میکرد و میخورد و بمن فرمود نزدیک بیا و از این غذاى ما بخور عرض کردم من روزه دار هستم فرمود از حبیبم رسول خدا صلى الله علیه و آله شنیدم که هر کس روزه دار باشد و میل بطعامى کند و براى خدا نخورد خداوند از طعامهاى بهشتى باو بخوراند و از شرابهاى آن بنوشاند.

    سوید گوید دلم بحال آنحضرت سوخت بفضه که خادمه منزل بود گفتم از خدا نمیترسى که سبوس جو را نمیگیرى؟گفت بخدا سوگند خودش دستور فرموده که سبوسش را نگرفته نان بپزم!حضرت متوجه صحبت ما شد و فرمود بفضه چه گفتى؟عرض کردم باو گفتم چرا سبوس غله را نمیگیرد فرمود پدر و مادرم فداى رسول خدا صلى الله علیه و آله باد که سبوس طعامش را نمیگرفت و از نان گندم سه روز سیر نشد تا خداوند او را قبض روح فرمود (4) .

    عدى بن حاتم نزد على علیه السلام رفت و دید آنحضرت مشغول غذا خوردن است،چون بغذاى او دقت نمود دید یک کاسه آب و مقدارى تکه‏هاى نان جوین و کمى نمک است!!

    عرض کرد یا امیر المؤمنین شما روزها اینهمه زحمت میکشید و شبها را در عبادت خدا بسر مى‏برید و غذاى شما هم همین است على علیه السلام فرمود نفس سرکش را باید بریاضیت عادت داد تا طغیان نکند آنگاه فرمود:

    علل النفس بالقنوع و الا 
    طلبت منک فوق ما یکفیها.

    یعنى نفس را بوسیله قناعت بیمار و ضعیف گردان و الا از تو بیش از استحقاقش طلب کند (5) .

    یکى از رجال ثروتمند حلوائى پخته و مقدارى از آنرا بعنوان تحفه نزد على‏علیه السلام فرستاده بود آنحضرت روپوش ظرف حلوا را برداشت و دید رنگ و بوى خوبى دارد فرمود از رنگ و بویت معلوم است که طعم خوبى هم دارى ولى هیهات که من ذائقه خود را بطعم تو آشنا کنم شاید در قلمرو خلافت من کسى پیدا شود که شب را گرسنه خوابیده باشد!

    از احنف بن قیس روایت کرده‏اند که میگفت روزى نزد معاویه بودم چون موقع غذا شد براى معاویه سفره رنگینى چیدند که در آن انواع غذاها وجود داشت و چون معاویه مرد اکولى بود در خوراک خود دقت بیشترى مینمود که از نظر کم و کیف بطور مطلوب باشد.

    احنف از دیدن سفره عریض و طویل معاویه گریه کرد،معاویه علت گریه را پرسید احنف گفت بحال على علیه السلام گریه میکنم زیرا روزى در خدمت او بودم موقع افطار که شد مرا در منزل خود نگهداشت تا باتفاق حسنین علیهما السلام افطار کنیم،چون غذاى مخصوص آنحضرت را آوردند دیدم انبانى است که بمهر خود او ممهور شده است على علیه السلام مهر از او برگرفت و تکه‏اى از آن نان خشگ را با سرکه خورد و مجددا سر کیسه را مهر کرد و بفضه داد!گفتم مگر غیر از شما کس دیگرى هم میتواند از این نان بخورد که انبان را مهر میکنید؟

    على علیه السلام فرمود مهر این کیسه از نظر بخل و امساک نیست بلکه براى اینست که در غیاب من فرزندان من این نان‏ها را بروغن یا بزیت آغشته میکنند و من براى اینکه آنها باحترام این مهر بآن دست نزنند سر انبان را مهر میکنم!معاویه گفت راست میگوئى اى احنف احدى نمیتواند مثل على علیه السلام باشد و باز کسى نمیتواند منکر فضیلت او باشد.لباس آنحضرت هم متناسب با خوراک او بود شلوارش زبر و خشن و پیراهنش هم کرباس بود در حالیکه بغیر از شام بتمام بلاد اسلامى فرمانروا بود.

    اغلب روى خاک مى‏نشست و بهمین جهت ابو تراب نامیده شد فرش خانه‏اش هم حصیر بود کفش خود را وصله میزد و سایر کارهایش را هم خودش انجام میداد.میفرمود بخدا سوگند این رداى من آنقدر وصله خورده است که از وصال آن خجالت میکشم!و الله لقد رقعت مدرعتى هذه حتى استحییت من راقعها (6) .

    در نامه‏اى که بعثمان بن حنیف والى بصره نوشته است فرماید:من که امام شما هستم بدو جامه کهنه و دو قرص نان اکتفاء کرده‏ام در صورتیکه میتوانم از جامه‏هاى حریر لباسى فاخر بپوشم و از عسل مصفى و مغز گندم غذاى لذیذ و مقوى تناول کنم ولى هیهات که هوى و هوس نفس بر من غلبه نماید!آیا بهمین قناعت کنم که گویند من امام و خلیفه هستم اما در اندوه و پریشانى فقراء شرکت نکنم؟أاقنع من نفسى بان یقال امیر المؤمنین و لا أشارکهم فى مکاره الدهر (7) ؟على علیه السلام مى‏فرمود من در خوراک و پوشاک طورى هستم که اگر فقیرترین مردم مرا ببیند میتواند در برابر فقر و فاقه خود صبور و شکیبا باشد زیرا وقتى امام خود را چنین ببیند از وضع و حال خود راضى میشود.

    و باز میفرمود من میدانم که کسى مثل من نمیتواند زندگى کند اما آیا بین امام و مأموم نباید وجه تشابهى وجود داشته باشد؟پس تا میتوانید از روش من پیروى کنید.

    پى‏نوشتها:

    (1) امالى صدوق مجلس 47 حدیث .14

    (2) ینابیع المودة باب 51 ص 150ـبحار الانوار جلد 41 ص 148

    (3) ینابیع الموده باب 51 ص .147

    (4) کشف الغمه ص 47ـتاریخ طبرى و کتب دیگر.

    (5) بحار الانوار جلد 40 ص .345

    (6) نهج البلاغه خطبه 159

    (7) نهج البلاغه نامه 45 بعثمان بن حنیف.


    نظرات شما ()

  • فصاحت و بلاغت على علیه السلام

  • نویسنده : احمدعلیزاده:: 85/9/1:: 11:10 صبح

    اما الفصاحة فهو (على علیه السلام) امام الفصحاء و سید البلغاء و عن کلامه قیل دون کلام الخالق و فوق کلام المخلوقین.

    (ابن ابى الحدید)

    نطق آدمى از نظر علم منطق فصل ممیز انسان از حیوانات دیگر است که خداوند بحکمت بالغه خویش آنرا وسیله امتیاز او قرار داده است چنانکه فرماید:خلق الانسان علمه البیان (1) .

    گوهر نفس که حقیقت آدمى است با سخنورى تجلى کند و بقول سعدى:

    تا مرد سخن نگفته باشد 
    عیب و هنرش نهفته باشد

    و بهمین جهت خود امام فرماید:المرء مخبوء تحت لسانه.یعنى مرد در زیر زبانش نهفته است،و هر قدر شیوائى و رسائى سخن بیشتر باشد تأثیرش در شنونده بطور مطلوب خواهد بود.

    در دوران جاهلیت مقارن ظهور اسلام در عربستان فصحائى مانند امرء القیس و غیره که اشعار سحر انگیز میسرودند وجود داشتند ولى فصاحت کلام على علیه السلام همه فصحاى عرب را بتحیر و تعجب وا داشت و بالاتفاق در برابر کلام او درمانده شده و او را امیر سخن نامیدند.

    ابن ابى الحدید گوید او پیشواى فصحاء و استاد بلغاء است و در شأن کلامش گفته‏اند از سخن خدا فروتر و از سخن مردمان فراتر است و تمام فصحاء فن خطابه و سخنورى را از سخنان و خطب او آموخته‏اند و اضافه میکند که براى اثبات درجه‏اعلاى فصاحت و بلاغت او همین نهج البلاغه که من بشرحش اقدام مینمایم کافى است که هیچ یک از فصحاى صحابه یک عشر آن حتى نصف عشر آنرا نمى‏توانند تدوین کنند (2) .

    باز در جاى دیگر درباره فصاحت و بلاغت کلام على علیه السلام گوید:

    عجبا کسى در مکه متولد شود و در همان شهر بزرگ گردد و بدون تماس و ملاقات با حکیم و دانشمند و ادیبى بقدرى در سخنورى مهارت داشته باشد که گوئى عالم الفاظ تسخیر شده اوست و هر چه را اراده کند بفصیح‏ترین وجهى بیان میکند.

    علامه فقید سید هبة الدین شهرستانى در کتاب (ما هو نهج البلاغة؟) که تحت عنوان نهج البلاغه چیست؟بفارسى ترجمه شده چنین مینویسد:

    شخصى از یک دانشمند مسیحى بنام (امین نخله) خواست که چند کلمه از سخنان على علیه السلام را برگزیند تا وى در کتابى گرد آورده و منتشر سازد دانشمند مزبور در پاسخ وى چنین نوشت :

    از من خواسته‏اى که صد کلمه از گفتار بلیغ‏ترین نژاد عرب (ابو الحسن) را انتخاب کنم تا تو آنرا در کتابى منتشر سازى،من اکنون دسترس بکتابهائى که چنین نظرى را تأمین کند ندارم مگر کتابهائى چند که از جمله نهج البلاغه است.

    با مسرت تمام این کتاب با عظمت را ورق زدم بخدا نمیدانم چگونه از میان صدها کلمات على علیه السلام فقط صد کلمه را انتخاب کنم بلکه بالاتر بگویم نمیدانم چگونه کلمه‏اى را از کلمه دیگر جدا سازم این کار درست باین میماند که دانه یاقوتى را از کنار دانه دیگر بر دارم!سر انجام من این کار را کردم و در حالیکه دستم یاقوت‏هاى درخشنده را پس و پیش میکرد دیدگانم از تابش نور آنها خیره میگشت!

    باور کردنى نیست که بگویم بواسطه تحیر و سرگردانى با چه سختى کلمه‏اى را از این معدن بلاغت بیرون آوردم بنا بر این نو این صد کلمه را از من بگیر و بیاد داشته باش که این صد کلمه پرتوهائى از نور بلاغت و غنچه‏هائى از شکوفه‏فصاحت است!آرى نعمتهائى که خداوند متعال از راه سخنان على علیه السلام بر ادبیات عرب و جامعه عرب ارزانى داشته خیلى بیش از این صد کلمه است (3) .

    همچنین شهرستانى در کتاب دیگر مینویسد:از سخنان مستر گرنیکوى انگلیسى استاد ادبیات عرب در دانشکده علیگره هندوستان که در محضر استادان سخن و ادبائى که در مجلس او حاضر بود و از اعجاز قرآن از او پرسیدند اینست که در پاسخ آنان گفت:قرآن را برادر کوچکى است که نهج البلاغه نام دارد آیا براى کسى امکان دارد که مانند این برادر کوچک را بیاورد تا ما را مجال بحث از برادر بزرگ (قرآن کریم) و امکان آوردن نظیر آن باشد (4) ؟

    على علیه السلام در گفتار خود پایبند قواعد فصاحت و بلاغت نبود بلکه سخن او خود بخود شیرین و گیرا است و قواعد فصاحت را باید از سخنان وى استخراج نمود نه اینکه سخن او را با قواعد فصاحت سنجید.

    سخنان على علیه السلام با شور و حرارت مخصوص،حقیقت و واقعیت را بیان میکند اجزاء سخنان او همه متناسب و بهم پیوسته است و جمال صورت و کمال معنى بهم مرتبطند،استدلالات آن محکم و منطقش با نفوذ و مؤثر است.

    معاویه گفت راه فصاحت و بلاغت را در قریش کسى غیر از على نگشود و قانون سخن را غیر از او کسى تعلیم نکرد.ادباى نامى عرب اقرار کرده‏اند که آیین دادرسى و فرمان نویسى از خطبه‏هاى او بدست آمده است.

    لازمه بلاغت قوت فکر وجودت ذهن است که مرد سخنور بتواند فورا دقایق معانى را در مخزن حافظه خود حاضر کند،این قوت فکر و کثرت ذکاء در على علیه السلام بحد اعلا وجود داشت و وقتى متوجه بغرنج‏ترین مطلبى میشد تمام زوایاى تاریک آنرا از فروغ اندیشه خود روشن میساخت.

    کلام على علیه السلام بطورى است که ارتباط منطقى بین جمله‏هاى آن برقرار است هر مطلبى که بخاطر آنحضرت خطور میکرد فورا به بهترین وجهى در قالب کلمات‏شیوا بر زبانش جارى میشد و روى کاغذ نقش مى‏بست بدون اینکه در گفتن و بوجود آوردن آن بخود زحمتى بدهد.

    على علیه السلام در تعبیه کلام و فن سخنورى کار را باعجاز رسانید و همه را متعجب نمود،بنا بنقل ابن شهر آشوب عده‏اى از اصحاب پیغمبر صلى الله علیه و آله در مسجد نشسته و مشغول گفتگو در مورد مسائل علمى و ادبى بودند،در این ضمن گفته شد که حرف الف در اغلب کلمات داخل شده و کمتر کلامى گفته میشود که در آن حرف الف نباشد.على علیه السلام که در آنجا حاضر بود چون سخن آنها را شنید بپا خاست و فى البدیهه خطبه غرائى خواند که در حدود هفتصد کلمه بود بدون اینکه در کلمات آن حرف الفى وجود داشته باشد،همچنین خطبه دیگرى دارد که در کلمات آن حرف نقطه دارى وجود ندارد و چنین شروع میشودـالحمد لله الملک المحمود المالک الودود و مصور کل مولود....که براى پرهیز از اطاله کلام از نوشتن خطبه‏هاى مزبور خود دارى گردید.

    کسى از حضرتش پرسید امر واجب چیست و واجب‏تر از آن کدام است،و امر عجیب چیست و عجیب‏تر کدام است،و چه چیزى سخت و مشکل و چه چیزى سخت‏تر است،و چه نزدیک و چه نزدیکتر است؟على علیه السلام فورا پاسخ او را منظوما چنین فرمود:

    وجب على الناس ان یتوبوا 
    لکن ترک الذنوب اوجب‏ 
    و الدهر فى صرفه عجیب‏ 
    و غفلة الناس فیه اعجب‏ 
    و الصبر فى النائبات صعب‏ 
    لکن فوت الثواب اصعب‏ 
    و کل ما یرتجى قریب

    و الموت من کل ذاک اقرب (5) البته واضح و روشن است کسى که بداهة چنین پاسخى گوید و یا فورى و بیسابقه خطبه بى نقطه و یا خطبه هفتصد کلمه‏اى ایراد کند که یک حرف الف در کلمات آن نباشد چه نفوذى در فصاحت و بلاغت و چه تسلطى بر ادبیات عرب خواهد داشت و ما تیمنا و تبرکا در خاتمه کتاب بشمه‏اى از سخنان گهربار آنحضرت ضمن ترجمه آنها اشاره خواهیم نمود.

    پى‏نوشتها:

    (1) سوره الرحمن آیه .3

    (2) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید جلد 1 ص .12

    (3) نهج البلاغه چیست ص 28

    (4) نهج البلاغه چیست ص .6

    (5) بر مردم واجب است که(از گناهان) توبه کنند،ولى ترک گناه از آن واجب‏تر است.روزگار در گردش خود عجیب است،و غفلت و بى‏خبرى مردم در روزگار عجیب‏تر است.شکیبائى در برابر حوادث و ناملائمات مشکل است،ولى پاداش(صبر) را از دست دادن از آن مشکلتر است.و هر چه را که بدان امید میرود نزدیک است که برسد،ولى مرگ از همه آنها نزدیکتر است.(از دیوان منسوب بآنحضرت) .


    نظرات شما ()

  • سخاوت و ایثار على علیه السلام

  • نویسنده : احمدعلیزاده:: 85/9/1:: 11:8 صبح

    اذا جادت الدنیا علیک فجد بها على الناس طرا انها تتقلب فلا الجود یفنیها اذا هى اقبلت و لا البخل یبقیها اذا هى تذهب (على علیه السلام)

    سخاوت از طبع کریم خیزد و محبت و جاذبه را میان افراد اجتماع برقرار میسازد،شخص سخى هر عیبى داشته باشد در انظار عموم مورد محبت است.

    على علیه السلام در سخاوت مشهور و کعبه آمال مستمندان و بیچارگان بود هر کسى را فقر و نیازى میرسید دست حاجت پیش على علیه السلام مى‏برد و آنحضرت با نجابت و اصالتى که در فطرت او بود حاضر نمیشد آبروى سائل ریخته شود.

    حارث حمدانى دست نیاز پیش على علیه السلام برد،حضرت فرمود آیا مرا شایسته پرسش دانسته‏اى؟

    عرض کرد بلى یا امیر المؤمنین،على علیه السلام فورا چراغ را خاموش کرد و گفت این عمل براى آن کردم که ترا در اظهار مطلب خفت و شکستى نباشد.

    روزى مستمندى بعلى علیه السلام وارد شد و وجهى تقاضا کرد،على علیه السلام بعامل خود فرمود او را هزار دینار بدهد عامل پرسید از طلا باشد یا نقره؟فرمود براى من فرقى ندارد هر کدام که بدرد حاجتمند بیشتر میخورد از آن بده.

    معاویه که دشمن سرسخت آنحضرت بود روزى از یکى پرسید:از کجا میآئى؟

    آن شخص از راه تملق گفت از پیش على که بخیل‏ترین مردم است!معاویه گفت واى بر تو از على سخى‏تر کسى بدنیا نیامده است اگر او را انبارى از کاه و انبارى از طلا باشد طلا را زودتر از کاه میبخشد.

    یکى از مباشران على علیه السلام عوائد ملک او را پیش وى آورده بود آنحضرت فورا در آمد خود را بفقراء تقسیم نمود عصر آنروز همان شخص على علیه السلام را دید که شمشیرش را میفروشد تا براى خانواده خود نانى تهیه کند.

    على علیه السلام هیچگاه سائل را رد نمیکرد و میفرمود:اگر من احساس کنم که کسى از من چیزى خواهد خواست پیش از اظهار او در اجابت دعوتش پیشدستى میکنم زیرا حقیقت جود نا خواسته بخشیدن است.

    على علیه السلام میفرمود حاجتمندان حاجت خود را روى کاغذ بنویسند تا خوارى و انکسار سؤال در چهره آنها نمایان نشود.على علیه السلام چهار درهم پول داشت یکى را در موقع شب انفاق نمود و یکى را در روز و یکدرهم آشکارا و یکدرهم در نهان آنگاه این آیه نازل شد که مفسرین شأن نزول آنرا در مورد انفاق آنحضرت نوشته‏اند:

    الذین ینفقون اموالهم باللیل و النهار سرا و علانیة فلهم اجرهم عند ربهم و لا خوف علیهم و لا هم یحزنون (1) .

    کسانیکه اموال خود را در شب و روز،نهانى و آشکارا انفاق میکنند براى آنها نزد پروردگارشان پاداشى است و ترس و اندوهى بر آنها نباشد (2) .

    پس از قتل عثمان که على علیه السلام بمسند خلافت نشست عربى نزد آنحضرت آمد و عرض کرد من بسه نوع بیمارى گرفتارم،بیمارى نفس،بیمارى جهل،بیمارى فقر!على علیه السلام فرمود مرض را باید بطبیب رجوع کرد و جهل را بعالم و فقر را بغنى.

    آن مرد گفت شما هم طبیب هستید و هم عالم و هم غنى!

    حضرت دستور داد از بیت المال سه هزار درهم باو عطاء کردند و فرمود هزار درهم براى معالجه بیمارى و هزار درهم براى رفع پریشانى و هزار درهم‏براى معالجه نادانى (3) .

    علماء و مفسرین عامه و خاصه نقل کرده‏اند على علیه السلام در مسجد نماز میخواند و در رکوع بود که سائلى در حالیکه سؤال میکرد از کنار او گذشت و آنحضرت انگشتر خود را که در دست داشت با اشاره باو بخشید،سائل وقتى از او دور شد با رسول اکرم صلى الله علیه و آله برخورد نمود حضرت پرسید چه کسى این انگشتر را بتو داد؟سائل اشاره بعلى علیه السلام نمود و گفت این شخص که در رکوع است آنگاه آیه:انما ولیکم الله و رسوله...که آیه ولایت بوده و ضمنا اشاره بخاتم بخشى آنحضرت است نازل شد (4) . (در بخش پنجم در ترجمه و تفسیر آیه مزبور بحث خواهد شد)

    على علیه السلام تنها به بخشش مال اکتفاء نمیکرد بلکه جان خود را نیز در راه حق ایثار نمود،در شب هجرت بخاطر پیغمبر صلى الله علیه و آله از جان خود دست شست و باستقبال مرگ رفت،معنى پر مغز ایثار همین است که جز على علیه السلام کسى بدان پایه نرسیده است.

    ایثار مقدم داشتن دیگران است بر نفس خود و کسى تا تسلط کامل بر نفس نداشته باشد نمیتواند مال و جان خود را بدیگرى بدهد،این صفت از سجایاى اخلاقى و صفات ملکوتى است که در هر کسى پیدا نمیشود،على علیه السلام با زحمت و مشقت زیاد نانى تهیه کرده و براى فرزندان خود مى‏برد در راه سائلى رسید و اظهار نیازمندى کرد حضرت نان را باو داد و با دست خالى بخانه رفت،روزى با غلام خود قنبر ببازار رفت و دو پیراهن نو و کهنه خرید کهنه را خود پوشید و نو را بقنبر داد.

    محدثین و مورخین،همچنین مفسرین ذیل تفسیر آیات سوره دهر (هل اتى) هر یک با مختصر تفاوتى در الفاظ و عبارات در مورد ایثار على علیه السلام بطورخلاصه چنین نوشته‏اند که حسنین علیهما السلام مریض شدند پدر و مادر آنها و حتى خود حسنین نذر کردند که پس از بهبودى سه روز بشکرانه آن روزه بگیرند فضه خادمه منزل نیز از آنها پیروى نمود.

    چون خداوند لباس عافیت بآنها پوشانید بنذر خود وفا کرده و مشغول روزه گرفتن شدند،على علیه السلام سه صاع جو از شمعون یهودى که همسایه‏شان بود قرض کرد و بمنزل آورد حضرت زهرا علیها السلام روز اول یکصاع از آنرا آرد نموده و (بتعداد افراد خانواده) پنج گرده نان پخت،شب اول موقع افطار سائلى پشت در صدا زد اى خانواده پیغمبر من مسکین و گرسنه‏ام از آنچه میخورید مرا اطعام کنید که خدا شما را از طعامهاى بهشتى بخوراند،خاندان پیغمبر هر پنج قرص را بمسکین داده و خود با آب افطار کردند.

    روز دوم فاطمه علیها السلام ثلث دیگر جو را آرد کرد و پنج گرده نان پخت شامگاه موقع افطار یتیمى پشت در خانه حرفهاى مسکین شب پیشین را تکرار کرد باز هر پنج نفر قرصهاى نان را باو داده و خود با آب افطار کردند.روز سیم فاطمه علیها السلام بقیه جو را بصورت نان در آورد و موقع افطارى اسیرى پشت در آمد و سخنان سائلین دو شب گذشته را بزبان آورد باز خاندان پیغمبر نانها را باو دادند و خودشان فقط آب چشیدند روز چهارم حسنین علیهما السلام چون جوجه میلرزیدند وقتى پیغمبر صلى الله علیه و آله آنها را دید فرمود پناه مى‏برم بخدا که شما سه روز است در چنین حالید جبرئیل فورا نازل شد و 18 آیه از سوره هل اتى را (از آیه 5 تا آیه 22) در شأن آنها و توضیح مقامات عالیه‏شان در بهشت برین برسول اکرم صلى الله علیه و آله قرائت کرد که یکى از آیات مزبور اشاره بانفاق و اطعام سه روزه آنها است آنجا که خداوند تعالى فرماید:

    و یطعمون الطعام على حبه مسکینا و یتیما و اسیرا (5) .

    و در آخر آیات نازله هم از عمل بیریا و خالصانه آنها قدردانى‏کرده و فرماید:ان هذا کان لکم جزاء و کان سعیکم مشکورا.یعنى البته این (مقامات و نعمتهاى بهشتى که در آیه‏هاى پیش آنها را توضیح داده) پاداش عمل شما است و سعى شما مورد رضایت و قدردانى است (6) .

    پى‏نوشتها:

    (1) سورة بقره آیه 274

    (2) کشف الغمه ص 93ـینابیع المودة ص 92ـمناقب ابن مغازلى ص 280

    (3) جامع الاخبار ص 162

    (4) مناقب ابن مغازلى ص 313ـکفایة الطالب ص 250 و کتب دیگر.

    (5) سوره دهر آیه .8

    (6) شواهد التنزیل جلد 2 ص 300ـامالى صدوق مجلس 44 حدیث 11ـکشف الغمه ص 88 و کتب دیگر .


    نظرات شما ()

  • صبر و حلم على علیه السلام

  • نویسنده : احمدعلیزاده:: 85/9/1:: 11:7 صبح

    ان عضک الدهر فانتظر فرجا فانه نازل بمنتظره او مسک الضر و ابتلیت به فاصبر فان الرخاء فى اثره (على علیه السلام)

    صبر و حلم از صفات فاضله نفسانى است و از نظر علم النفس معرف علو همت و بلندى نظر و غلبه بر امیال درونى است و تسکین دردها و آلام روحى بوسیله صبر و شکیبائى انجام میگیرد .

    صبر،تحمل شداید و نا ملایمات است و یا شکیبائى در انجام واجبات و یا تحمل بر خوردارى از ارتکاب معاصى و محرمات است و در هر حال این صفت زینت آدمى است و هر کسى باید خود را بزیور صبر آراسته نماید.

    على علیه السلام از هر جهت صبور و شکیبا و حلیم بود زیرا رفتار او خود مبین حالات او بود حتى در جنگها نیز صبر و بردبارى میکرد تا دشمن ابتداء بیشرمى و تجاوز را آشکار مینمود .

    على علیه السلام در حلم و بردبارى بحد کمال بود و تا حریم دین و شرافت انسانى را در معرض تهاجم و تجاوز نمیدید صبر و حوصله بخرج میداد ولى در مقابل دفاع از حقیقت از هیچ حادثه‏اى رو گردان نبود.معاویه را نیز بحلم ستوده‏اند اما حلم معاویه تصنعى و ساختگى بوده و از روى سیاست و حیله‏گرى و براى حفظ منافع مادى بود در حالیکه حلم على علیه السلام فضیلت اخلاقى محسوب شده و براى احیاء حق و پیشرفت دین و هدایت گمراهان بود.

    در تمام غزوات پیغمبر صلى الله علیه و آله رنج و مشقت کارزار را تحمل نمود و از آن بزرگوار حمایت کرد و هر گونه سختى و ناراحتى را درباره اشاعه و ترویج دین با کمال خوشروئى پذیرفت .

    رسول اکرم صلى الله علیه و آله از فتنه‏هائى که پس از رحلتش در امر خلافت بوجود آمد او را آگاه کرده بصبر و تحمل توصیه فرمود،على علیه السلام نیز مصلحة براى حفظ ظاهر اسلام مدت 25 سال در نهایت سختى صبر نمود چنانکه فرماید:فصبرت و فى العین قذى و فى الحلق شجى .یعنى من مانند کسى صبر کردم که گوئى خارى در چشمش خلیده و استخوانى در گلویش گیر کرده باشد.

    على علیه السلام براى استرداد حق خویش قدرت داشت ولى براى حفظ دین مأمور بصبر بود و این بزرگترین مصیبت و مظلومیتى است که هیچکس را جز خود او یاراى تحمل آن نیست!میفرماید (بارها تصمیم گرفتم که یکتنه با این قوم ستمگر بجنگ برخیزم و حق خود باز ستانم ولى بخاطر وصیت پیغمبر صلى الله علیه و آله و براى حفظ دین از حق خود صرف نظر کردم.) چه صبرى بالاتر از این که اراذلى چند مانند مغیرة بن شعبه و خالد بن ولید بخانه‏اش بریزند و بزور و اجبار او را براى بیعت با ابو بکر بمسجد برند در حالیکه اگر دست بقبضه شمشیر میبرد مخالفى را در جزیرة العرب باقى نمیگذاشت!گویند وقتى حضرت امیر علیه السلام را کشان کشان براى بیعت با ابو بکر بمسجد مى‏بردند یک مرد یهودى که آن وضع و حال را دید بى اختیار لب بتهلیل و شهادت گشوده و مسلمان شد و چون علت آنرا پرسیدند گفت من این شخص را میشناسم و این همان کسى است که وقتى در میدانهاى جنگ ظاهر میشد دل رزمجویان را ذوب کرده و لرزه بر اندامشان میافکند و همان کسى است که قلعه‏هاى مستحکم خیبر را گشود و در آهنین آنرا که بوسیله چندین نفرباز و بسته میشد با یک تکان از جایگاهش کند و بزمین انداخت اما حالا که در برابر جنجال یکمشت آشوبگر سکوت کرده است بى حکمت نیست و سکوت او براى حفظ دین اوست و اگر این دین حقیقت نداشت او در برابر این اهانتها صبر و تحمل نمیکرد اینست که حق بودن اسلام بر من ثابت شد و مسلمان شدم.

    باز چه مظلومیتى بزرگتر از این که از لشگریان بیوفاى خود بارها نقض عهد میدید و آنها را نصیحت میکرد اما بقول سعدى (دم گرمش در آهن سرد آنها مؤثر واقع نمیشد) و چنانکه گفته شد آرزوى مرگ میکرد تا از دیدار کوفیهاى سست عنصر و لا قید رهائى یابد.

    على علیه السلام پس از رحلت پیغمبر صلى الله علیه و آله دائما در شکنجه روحى بود و جز صبر و تحمل چاره‏اى نداشت بنقل ابن ابى الحدید آنحضرت صداى کسى را شنید که ناله میکرد و میگفت من مظلوم شده‏ام فرمود:هلم فلنصرخ معا فانى ما زلت مظلوما.یعنى بیا با هم ناله کنیم که من همیشه مظلوم بوده‏ام!

    درباره مظلومیت و شکیبائى على علیه السلام پس از رحلت پیغمبر صلى الله علیه و آله (در دوران خلفاء ثلاثه) ترجمه خطبه شقشقیه ذیلا نگاشته میشود تا صبر و تحمل آنجناب از زبان خود وى شنیده شود:

    بدانید بخدا سوگند که فلانى (ابو بکر) پیراهن خلافت را (که خیاط ازل بر اندام موزون من دوخته بود بر پیکر منحوس خود) پوشانید و حال آنکه میدانست محل و موقعیت من نسبت بامر خلافت مانند میله وسط آسیاب است نسبت بسنگ آسیاب که آنرا بگردش در میآورد. (من در فضائل و معنویات چون کوه بلند و مرتفعى هستم که) سیلابهاى علم و حکمت از دامن من سرازیر شده و طایر بلند پرواز اندیشه را نیز هر قدر که در فضاى کمالات اوج گیرد رسیدن بقله من امکان پذیر نباشد.

    با اینحال شانه از زیر بار خلافت (در آن شرایط نا مساعد) خالى کرده و آنرا رها نمودم و در این دو کار اندیشه کردم که آیا با دست تنها (بدون داشتن کمک براى گرفتن حق خود بر آنان) حمله آرم یا اینکه بر تاریکى کورى (گمراهى مردم) که شدت آن پیران را فرسوده و جوانان را پیر میکرد و مؤمن در آنوضع رنج مى‏برد تا پروردگارش را ملاقات مینمود شکیبائى کنم؟پس دیدم صبر کردن بر این ظلم و ستم (از نظر مصلحت اسلام) بعقل نزدیکتر است لذا از شدت اندوه مثل اینکه خار و خاشاک در چشمم فرو رفته و استخوانى در گلویم گیر کرده باشد در حالیکه میراث خود را غارت زده میدیدم صبر کردم!تا اینکه اولى راه خود را بپایان رسانید و عروس خلافت را بآغوش پسر خطاب انداخت!عجبا با همه اقرارى که در حیات خویش به بى لیاقتى خود و شایستگى من میکرد (و میگفت:اقیلونى و لست بخیرکم و على فیکم.ـمرا رها کنید که بهترین شما نیستم در حالیکه على در میان شما است) بیش از چند روز از عمرش باقى نمانده بود که مسند خلافت را بدیگرى (عمر) واگذار نمود و این دو تن دو پستان شتر خلافت را دوشیدند،خلافت را در دست کسى قرار داد که طبیعتش خشن و درشت و زخم زبانش شدید و لغزش و خطایش در مسائل دینى زیاد و عذرش از آن خطاها بیشتر بود.

    او چون شتر سرکش و چموشى بود که مهار از پره بینى‏اش عبور کرده و شتر سوار را بحیرت افکند که اگر زمام ناقه را سخت کشد بینى‏اش پاره و مجروح شود و اگر رها ساخته و بحال خود گذارد شتر سوار را به پرتگاه هلاکت اندازد،سوگند بخدا مردم در زمان او دچار اشتباه شده و از راه راست بیرون رفتند من هم (براى بار دوم) در طول اینمدت با سختى محنت و اندوه صبر کردم تا اینکه (عمر نیز) براه خود رفت و خلافت را در میان جمعى که گمان کرد من هم (در رتبه و منزلت) مانند یکى از آنها هستم قرار داد.

    خدایا کمکى فرماى و در این شورا نظرى کن،چگونه این مردم مرا با اولى (ابو بکر) برابر دانسته و درباره من بشک افتادند تا امروز در ردیف این اشخاص قرار گرفتم و لکن باز هم (بمصلحت دین) صبر کردم و در فراز و نشیب با آنها هماهنگ شدم (سابقا گفته شد که اعضاء شورا شش نفر بودند) پس مردى (سعد وقاص) بسابقه حقد و کینه‏اى که داشت از راه حق منحرف شد و قدم در جاده باطل نهاد و مرد دیگرى (عبد الرحمن بن عوف) بعلت اینکه داماد عثمان بود از من اعراض کرده‏و متمایل باو شد و دو نفر دیگر (طلحه و زبیر که از پستى آنها) زشت است نامشان برده شود.بدین ترتیب سیمى (عثمان) در حالیکه (مانند چهار پایان از کثرت خوردن) دو پهلویش باد کرده بود زمام امور را در دست گرفت و فرزندان پدرش (بنى امیه) نیز با او همدست شده و مانند شترى که با حرص و ولع گیاهان سبز بهارى را خورد،مشغول خوردن مال خدا گردیدند تا اینکه طنابى که بافته بود باز شد (مردم بیعتش را شکستند) و کردارش موجب قتل او گردید.

    چیزى مرا (پس از قتل عثمان) بترس و وحشت نینداخت مگر اینکه مردم مانند یال کفتار بسوى من هجوم آورده و از همه طرف در میانم گرفتند بطوریکه از ازدحام و فشار آنان حسنین در زیر دست و پا مانده و دو طرف جامه‏ام پاره گردید.

    مردم چون گله گوسفندى که در جاى خود گرد آیند (براى بیعت) دور من جمع شدند و چون بیعت آنان را پذیرفتم گروهى (مانند طلحه و زبیر) بیعت خود را شکستند و گروه دیگرى (خوارج) از زیر بار بیعت من بیرون رفتند و برخى نیز (معاویه و طرفدارانش) بسوى جور و باطل گرائیدند مثل اینکه آنان کلام خدا را نشنیدند که فرماید:ما سراى آخرت را براى کسانى قرار میدهیم که در روى زمین اراده سرکشى و فساد نداشته باشند و حسن عاقبت مخصوص پرهیزکاران است.

    بلى بخدا سوگند این آیه را یقینا شنیده و حفظ کردند و لکن دنیا در نظر آنان جلوه کرد و زینت‏هایش آنها را فریب داد.

    بدانید سوگند بدان خدائى که دانه را (در زیر زمین براى روئیدن) بشکافت و بشر را آفرید اگر حضور آن جمعیت انبوه و قیام حجت بوسیله یارى کنندگان نبود و پیمانى که خداوند از علماء براى قرار نگرفتن آنان در برابر تسلط ستمگر و خوارى ستمدیده گرفته است وجود نداشت هر آینه مهار شتر خلافت را بر کوهان آن انداخته و رها میکردم و از آن صرف نظر مى‏نمودم و شما در مى‏یافتید که این دنیاى شما (با تمام زرق و برقش) در نزد من بى ارزشتر از آب بینى بز است (1) .

    على علیه السلام در این خطبه در اثر هیجان ضمیر و فرط اندوه شمه‏اى از صبرو تحمل خود را درباره مظلومیتش اظهار داشته و بر همه روشن نموده است که تحمل چنین مظلومیتى چقدر سخت و طاقت فرسا است زیرا آنجناب که مستجمع تمام صفات حمیده و سجایاى عالیه اخلاقى بود در مقابل سعد وقاص و معاویه و امثال آنها قرار گرفته بود که تقابل آنها از نظر منطق درست تقابل ضدین است چنانکه خود آنحضرت فرماید روزگار مرا بپایه‏اى تنزل داد که معاویه هم خود را همانند من میداند!تحمل اینهمه نا ملائمات در راه دین بود و بهمین جهت وقتى ضربت خورد فرمود فزت و رب الکعبة.

    پى‏نوشتها:

    (1) نهج البلاغه خطبه .3


    نظرات شما ()

  • شجاعت و هیبت على علیه السلام

  • نویسنده : احمدعلیزاده:: 85/9/1:: 11:3 صبح

    انا وضعت فى الصغیر بکلاکل العرب و کسرت نواجم قرون و ربیعة و مضر.

    (نهج البلاغه خطبه قاصعه)

    صفت شجاعت یکى از ارکان اصلى فضائل نفسانى است و عبارت است از عدم تزلزل نفس در امور خطیره و هولناک،و مظهر تام و مصداق حقیقى آن وجود على علیه السلام بود.

    اگر چه در فصول پیشین ضمن شرح خدمات نظامى آنجناب چه در غزوات رسول اکرم صلى الله علیه و آله و چه در جنگهاى دوران خلافتش (جنگهاى جمل و صفین و نهروان) شمه‏اى از هیبت و شجاعت او نگارش گردید لیکن هر چه در اینمورد گفته و نوشته شود اندکى از بسیار و یکى از هزار بیشتر نخواهد بود.

    بنا بنقل مورخین رنگ على (ع) گندمگون،چشمان مبارکش درشت و جذاب،ابروانش پیوسته و پر پشت،دندانهایش محکم و سفید و چون مروارید بود.دست و بازو و ساعد بى نهایت قوى و گوشت آن پیچیده و محکم و در تمام عرب بسطبرى بازو و محکمى عضلات مشهور بود چنانکه گوئى گوشت و پوست و استخوان آنرا کوبیده و آنگاه دست بازو و ساعد ساخته‏اند.

    على علیه السلام متوسط القامه بود و تمام گوشت بدن او ورزیده و محکم و چون آهن صلب بنظر میآمد و بطور کلى آنحضرت در اعتدال مزاج و رشد جسمانى و در نهایت نیرومندى بود.مورخین عموما معتقدند که شجاعت و زورمندى على علیه السلام در تمام عرب منحصر بفرد بود،پدرش ابو طالب او را با جوانان عرب بکشتى وا میداشت و آنحضرت با اینکه از جهت سن خیلى کوچکتر از آنان بود ولى با سرعت عجیبى آنها را بر زمین میزد.از زبیر بن عوام نقل کرده‏اند که قسم یاد کرد و گفت در هیچیک از جنگها از هیچ شجاعى نترسیدم مگر در مقابل على علیه السلام که از شدت وحشت خود را گم میکردم.و این تنها زبیر نبود که از مقابله با او وحشت مینمود بلکه تمام قهرمانان نیرومند و مردان رزم از تصور مقابله با او بوحشت افتاده و در برابرش عرض اندام نمیکردند چه خوب گفته شاعر:

    اغمد السیف متى قابله‏ 
    کل من جرد سیفا و شهر (1)

    هیبت على علیه السلام بحدى بود که چون چشم مبارزى باو میافتد رعب و وحشت سراسر وجودش را فرا میگرفت و در اثر هیبت آنحضرت نیروى هر گونه مقاومت و تهاجم از وى سلب شده و با کمال درماندگى طعمه شمشیر او میگشت چنانکه خود آنجناب در پاسخ این سؤال که بچه چیزى بر مبارزان غلبه کردى فرمود کسى را ملاقات نکردم جز اینکه او مرا علیه جان خود کمک نمود (سید رضى علیه الرحمة دنبال کلام امام فرماید مقصود حضرت تمکن هیبت او در دلها است) (2) رشادتها و جانفشانیهاى او در غزوات پیغمبر صلى الله علیه و آله همه را متحیر و متعجب نمود و خوابیدن وى در شب هجرت پیغمبر صلى الله علیه و آله در فراش آنحضرت از یک قلب قوى و روح بزرگ حکایت میکند،ثبات و پایدارى على علیه السلام در صحنه‏هاى کارزار در برابر حملات عمومى دشمن براى مردم دیگر محال و غیر ممکن است.معاویه براى اینکه لشگر آرائى خود را بگوش على علیه السلام برساند در یکى از نامه‏هاى خود به آنحضرت نوشت که سپاهى عظیم براى جنگ او آماده نموده است،طرماح بمعاویه گفت ترسانیدن تو على را از زیادى و انبوهى سپاه مثل ترسانیدن مرغابى است بزیادى آب!

    حضرت سجاد علیه السلام در مجلس یزید ضمن ایراد خطبه‏اى که خود را معرفى میکرد بپاره‏اى از اوصاف و فضائل على علیه السلام اشاره نمود و فرمود:من پسر کسى هستم که از همه قوى‏تر و شجاع‏تر و در عزم و اراده از همه استوارتر و چون شیر دلیرى بود که در هنگام جنگ و کشیده شدن نیزه‏ها و نزدیک شدن سواران آنها را مانند آسیاب نرم میکرد و مانند تند بادى که در گیاه خشگیده بوزد آنها را پراکنده میساخت (3) .

    این توصیفى که امام چهارم درباره شجاعت جد بزرگوارش نموده از نظر علاقه و رابطه خانوادگى نبوده است بلکه یک حقیقت غیر قابل انکارى است که یک امام از امام دیگر که مقام و منزلت او بهتر از همه آشنائى داشت آنرا بیان نموده است.

    شیخ مفید شجاعت آنحضرت را نوعى اعجاز دانسته و مینویسد:هیچ جنگجوى کار آزموده‏اى دیده نشده است که همیشه در جنگ پیروز شود بلکه گاهى بر دشمنش غلبه کرده و گاهى نیز شکست خورده است و همچنین ضربت شمشیر هیچ دلاورى همیشه چنان نبوده است که دشمن در اثر زخم آن جان سپرد بلکه گاهى فوت کرده و گاهى هم بهبودى یافته است و چنین امرى در طول تاریخ سابقه ندارد مگر امیر المؤمنین علیه السلام که با هر هماوردى بمبارزه برخاست بر او چیره گشت و بهر رزمجوئى ضربتى زد او را بهلاکت رسانید و این هم از موجباتى است که او را از همگان ممتاز میکند و خداوند جریان عادى امور را در هر جا و زمان بوسیله او بهم زده و وجود وى یکى از نشانه‏هاى روشن خداى تعالى میباشد (4) .

    قوت قلب على علیه السلام که از ایمان و یقین وى سر چشمه مى‏گرفت در هیچ‏بشرى دیده نشده است،روزى در جنگ صفین بچهره خود نقاب زده و بصورت یک فرد ناشناس در جلو صفوف شامیان مبارز میطلبید پس از آنکه گروهى از مبارزان شام را بخاک هلاکت افکند معاویه بعمرو عاص گفت:این شجاع قویدل کیست؟

    عمرو گفت یا عبد الله ابن عباس است!و یا خود على است معاویه گفت چگونه میتوان تشخیص داد؟

    عمرو گفت:ابن عباس مرد شجاعى است ولى در مقابل حمله عمومى سپاه باین انبوهى نمیتواند مقاومت کند تمام سپاهیان را فرمان حمله بده.که از جاى بجنبند و باین جنگجو حمله کنند اگر رو گردانید ابن عباس است و اگر ثابت و پا بر جا ماند على است زیرا على از تمام عرب اگر بمقابله‏اش برخیزند رو نمیگرداند چه رسد بسپاه تو (5) .

    معاویه براى آزمایش فرمان حمله عمومى داد و تمام سپاه او بحرکت در آمد اما آن مبارز چون کوه آهنین در جاى خود ثابت و بر قرار بود آنگاه فهمیدند که على علیه السلام است پیکار میکند لذا فرمان عقب نشینى دادند.

    وقتى صداى على علیه السلام در میدانهاى جنگ بلند میشد دل و زهره قهرمانان آب میگردید و لرزه بر ارکان وجود آنها میافتاد.در جنگهاى جمل و صفین غالب اوقات یک تنه خود را بر سپاهیان مخالف میزد و صفوف آنها را متلاشى کرده و پراکنده میساخت.

    بتصدیق دوست و دشمن على علیه السلام کرار غیر فرار و اسد الله الغالب و غالب کل غالب بود،زره آنحضرت که بمنزله لباس جنگ او بود مانند پیشبندى فقط با چند حلقه در شانه‏هاى او بهم وصل میشد و بکلى فاقد قسمت پشت بود علت این امر را از وى سؤال کردند فرمود:من هرگز پشت بدشمن نخواهم نمود در اینصورت احتیاجى به پشت بند زره ندارم.سعدى گوید:مردى که در مصاف زره پیش بسته بود 
    تا پیش دشمنان نکند پشت بر غزادر یکى از جنگها فرماندهان على علیه السلام از آنحضرت پرسیدند که اگر جنگ مغلوبه شد و صفوف ما از هم پاشیده شد ما بعدا شما را کجا پیدا کنیم خوبست قبلا نقطه الحاقى تعیین شود تا همه بآن نقطه گرد آیند.على علیه السلام فرمود شما مرا در هر کجا رها کنید من در همانجا خواهم بود و از جاى خود تکان نخواهم خورد (6) .

    یکى از اصحاب على علیه السلام خدمت آنحضرت عرض کرد که براى میدانهاى جنگ اسبى تندرو و چالاک ابتیاع کنید که چنین اسبى صاحب خود را در مهلکه‏ها نجات میدهد على علیه السلام فرمود من هرگز از جلو دشمن فرار نخواهم کرد تا با اسب تند رو از ورطه خطر دور شوم و دشمن فرارى را نیز تعقیب نخواهم نمود تا بخواهم زودتر باو برسم بنا بر این مرکب من هر چه باشد اهمیتى ندارد (7) .

    ابن ابى الحدید گوید:على علیه السلام شجاعى بود که نام گذشتگان را محو کرد و محلى براى آیندگان باقى نگذاشت،در قوت ساعد و نیروى بازو نظیرى نداشت و یکضربت او براى قوى‏ترین شجاعان مرگ و هلاکت را پیش میآورد چنانکه هیچ مبارزى از دست او جان سالم بدر نبرد و شمشیرى نزد که احتیاج بدومى داشته باشد و هر رزمجوى دلاورى را که میکشت تکبیر میگفت و در لیلة الهریر شماره تکبیراتش به 523 رسید و معلوم گردید که 523 نفر از ابطال نامى را در آنشب بدیار عدم فرستاده است (8) .در جنگ احد پس از آنکه مردان رزمى قبیله بنى عبد الدار بدست آنحضرت کشته شدند غلامى از آن قبیله که حبشى بود و صواب نام داشت در حالیکه بسیار خشمگین و دهانش کف زده بود سوگند یاد کرد که بجاى کشته شدگان قبیله خود شخص محمد صلى الله علیه و آله را خواهم کشت!این غلام ضمن اینکه شجاع بود جثه بزرگى هم داشت لذا مسلمین از او ترسیدند و جرأت مبارزه با او را نداشتند،على علیه السلام چنان ضربتى بر او زد که او را از کمردو نیم نمود بطوریکه بالا تنه‏اش بزمین افتاد و نیم پائین در حال ایستاده ماند هر دو لشگر متعجب و مبهوت شده و مسلمین میخندیدند (9) !

    در تمام جنگها مجاهد فى سبیل الله بود و اندوه و پریشانى مسلمین با وجود وى زائل میگشت،وقتى دست بقبضه ذو الفقار میبرد پیروزى مسلمین محرز و مسلم میشد و هنگامیکه پیغمبر صلى الله علیه و آله را از طرف مشرکین غم و اندوهى میرسید و سپاهیان مخالف براى قتل او تصمیم میگرفتند وجود على علیه السلام باعث بر طرف شدن غم و اندوه پیغمبر میگردید و بهمین جهت او را الکاشف الکرب عن وجه رسول الله گفتند.

    شجاعت و نیروى بازوى على علیه السلام اظهر من الشمس بود و مخالفین و دشمنانش نیز او را بشجاعت میستودند،مشهور است که با دو انگشت سبابه و وسطى گردن خالد بن ولید را فشار داد بطوریکه خالد نعره زد و نزدیک بهلاکت بود.در غزوات پیغمبر صلى الله علیه و آله بسیار اتفاق افتاده بود که على علیه السلام در مقابل دشمنان ایستادگى کرده بود و اگر آنحضرت نبود کار مسلمین یکسره میشد.

    در قاموس زندگانى على علیه السلام کلمه ترس معنى و مفهومى نداشت او نه از جنگ میترسید و نه از مرگ وحشت میکرد در سراسر زندگانى خود با مرگ و خطر هماغوش بود و بارها میفرمود :و الله لابن ابیطالب آنس بالموت من الطفل بثدى امهـبخدا سوگند پسر ابیطالب بمرگ بیشتر از طفل شیر خوار به پستان مادرش مأنوس و مشتاق است (10) .

    در جنگ صفین بدون زره در میان دو لشگر میگشت،امام حسن علیه السلام عرض کرد این عمل در موقع جنگ بى احتیاطى است فرمود:یا بنى ان اباک لا یبالى وقع على الموت او وقع الموت علیه (11) . (پسر جانم پدرت باکى ندارد که رو بمرگ رود یا مرگ بسوى او آید.) عده‏اى از یاران على علیه السلام از این دلیرى و بى باکى او احتیاط میکردند که مبادا از طرف دشمن غافلگیر شود لذا نزد آنحضرت آمدند و عرض کردند یا امیر المؤمنین شما در مواقع جنگ هیچگونه احتیاط نمیکنید و از هیچ پیشامدى هراس ندارید در پاسخ آنان این رباعى را فرمود:

    اى یومى من الموت افر 
    یوم ما قدر ام یوم قدریوم ما قدر لا اخشى الوغا 
    یوم قد قدر لا یغنى الحذرشاعر فارسى زبان مضمون رباعى فوق را بفارسى چنین سروده است:

    از مرگ حذر کردن دو روز روا نیست‏ 
    روزى که قضا هست روزى که قضا نیست‏روزى که قضا هست کوشش ندهد سود 
    روزى که قضا نیست در آن مرگ روا نیست‏هر شجاعى که در جنگ بدست آنحضرت کشته میشد موجب افتخار قبیله خود میگشت و افراد قبیله از تقابل مقتول با آن شیر بیشه شجاعت مباهات مینمودند چنانکه در غزوه خندق عمرو بن عبدود که بدست وى کشته شد خواهرش گفت اگر جز على که حقا لیاقت آنرا دارد که قاتل برادرم باشد دیگرى عمرو را کشته بود تمام عمر میگریستم لکن على را در شجاعت در تمام جهان نظیرى نیست و کشته شدن بدست او عین افتخار و اعتبار است .

    ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه مینویسد روزى معاویه خفته بود پس از بیدار شدن عبد الله بن زبیر را (که هر دو از شجاعان بودند) در پایین پایش دید که بر تخت او نشسته بود،عبد الله از روى شوخى بمعاویه گفت اگر میخواستم ترا (در خواب که بودى) غفلتا میکشتم.معاویه گفت بعد از ما اظهار شجاعت کن!عبد الله گفت براى چه شجاعت مرا انکار میکنى با اینکه من در جنگ برابر على بن ابیطالب بایستادم!معاویه گفت اگر چنین جرأت میکردى یقینا على تو و پدرت را با دست چپ میکشت و دست راستش بیکار میماند و دنبال دیگرى میگشت که بقتل رساند (12) .بارى على علیه السلام ضیغم الغزوات و اسد الله الغالب بود که وقتى پا بمیدان محاربه مى‏گذاشت نفس‏هاى دلیران و شجاعان در سینه‏ها تنگ میشد و بهر فرقه حمله میکرد عفریت مرگ با صورت هولناکى بر آنگروه نمایان میگشت.رباعى زیر منسوب بآنحضرت است:

    صید الملوک ارانب و ثعالب‏ 
    و اذا رکبت فصیدى الابطال‏صیدى الفوارس فى اللقاء و اننى‏ 
    عند الوغاء لغضنفر قتال (13)

    سفیان ثورى گوید که على علیه السلام در میان مسلمین کوه آهنینى بود و براى کفار و منافقین حریفى نیرومند،خداوند عزت و احترام مسلمین و ذلت و خوارى مشرکین را بدست او قرار داده بود.

    ثمره شجاعت و مجاهدت على علیه السلام رواج دین حنیف اسلام و پیشرفت احکام الهى و محو کفر و بت پرستى گردید.

    پى‏نوشتها:

    (1) تمام مردان شمشیرکش هنگام برخورد با او شمشیر خود را غلاف میکردند.

    (2) قیل له:باى شى‏ء غلبت الاقران؟فقال علیه السلام:ما لقیت احدا الا اعاننى على نفسه .یؤمى بذلک الى تمکن هیبته فى القلوب.

    نهج البلاغهـکلمات قصار.

    (3) بحار الانوار جلد 45 ص 138

    (4)ارشاد مفید جلد 1 باب 3 فصل .56

    (5) خود حضرت امیر علیه السلام نیز در نامه‏اى که بعثمان بن حنیف نوشته میفرماید:و الله لو تظاهرت العرب على قتالى لما ولیت عنهاـبخدا سوگند اگر تمام عرب به پشتیبانى یکدیگر بجنگ من برخیزند من از آنها رو گردان نمیشومـنهج البلاغه نامه 45

    (6) افکار امم

    (7) امالى صدوق مجلس 32 حدیث 4

    (8) کشف الغمه ص 73

    (9) منتهى الامال جلد 1 ص 44 نقل بمعنى

    (10) نهج البلاغه کلام .5

    (11) بحار الانوار جلد 41 ص 2 نقل از مناقب آل ابیطالب.

    (12) بحار الانوار جلد 41 ص 143

    (13) شکار پادشاهان خرگوشها و روباه‏ها است ولى هنگامیکه من سوار میشوم شکار من شجاعان عرب است.شکار من در موقع جنگ سواران و دلیران است و من هنگام جنگ شیرى بسیار کشنده‏ام .


    نظرات شما ()

  • علم و حکمت على علیه السلام

  • نویسنده : احمدعلیزاده:: 85/9/1:: 11:1 صبح

    ان ههنا لعلما جما (على علیه السلام)

    در مورد علم امام و پیغمبر عقاید مردم مختلف است گروهى معتقدند که علم آنان محدود بوده و در اطراف مسائل شرعیه دور میزند و جز خدا کسى از امور غیبى آگاه نمیباشد زیرا آیاتى در قرآن وجود دارد که مؤید این مطلب است من جمله خداوند فرماید:

    و عنده مفاتح الغیب لا یعلمها الا هو)

    (1) کلیدهاى خزائن غیب نزد خدا است و جز او کسى بدانها آگاه نیست) و همچنین فرماید: (و ما کان الله لیطلعکم على الغیب) (2) و خداوند شما را بر غیب آگاه نسازد) در برابر این گروه جمعى نیز آنها را بر همه امور اعم از تکوینى و تشریعى آگاه دانند و عده‏اى هم که مانند اهل سنت بعصمت امام قائل نمى‏باشند امام را مانند دیگر پیشوایان دانسته و گویند ممکن است او چیزى را نداند در حالیکه اشخاص دیگر از آن آگاه باشند همچنانکه عمر در پاسخ زنى که او را مجاب کرده بود گفت. (کلکم افقه من عمر حتى المخدرات فى الحجال) (3) همه شما از عمر دانشمندترید حتى زنهاى پشت پرده) .

    بحث در این موضوع از نظر فلسفى مربوط است بشناسائى ذهن و دانستن ارزش معرفت آدمى و اینکه علم از چه مقوله‏اى میباشد و خلاصه آنکه علم انکشاف‏واقع است و بدو قسم ذاتى و کسبى تقسیم میشود (4) .علم ذاتى مختص خداوند تعالى است و ما را بتصور حقیقت و کیفیت آن هیچگونه راهى نیست،و علم کسبى مربوط بافراد بشر است که هر کسى میتواند در اثر تعلم و فرا گرفتن از دیگرى دانشى تحصیل نماید.و شق سیم علم لدنى و الهامى است که مخصوص انبیاء و اوصیاء آنها میباشد و این قسم علم مانند علم افراد بشر کسبى و تحصیلى نیست و باز مانند علم خدا ذاتى هم نیست بلکه علمى است عرضى که از جانب خدا بدون کسب و تحصیل به پیغمبران و اوصیاء آنها افاضه میشود و آنان با اذن و اراده خدا میتوانند از حوادث گذشته و آینده خبر دهند و در برابر هر نوع پرسش دیگران پاسخ مقتضى گویند چنانکه خداوند درباره حضرت خضر فرماید : (و علمناه من لدنا علما) (5) و ما او را از جانب خود علم لدنى و غیبى تعلیم دادیم) و همچنین حضرت عیسى علیه السلام که از جانب خدا علم لدنى داشت بقوم خود گوید:

    (و انبئکم بما تأکلون و ما تدخرون فى بیوتکم) (6) .

    (شما را خبر میدهم بدانچه میخورید و آنچه در خانه‏هایتان ذخیره میکنید.)

    بنابر این آیاتى که در قرآن علم غیب را از غیر خدا نفى میکند منظور علم ذاتى است که مختص ذات احدیت است و در جائیکه آنرا براى دیگران اثبات میکند علم لدنى است که بوسیله وحى و الهام (7) از جانب پروردگار بدانها افاضه میشود و آنان نیز با اراده خدا از امور غیبى آگاه میگردند چنانکه فرماید:

    (عالم الغیب فلا یظهر على غیبه احدا الا من ارتضى من رسول (8) ... (خداوند داناى غیب است و ظاهر نسازد بر غیب خود احدى را مگر کسى را که براى پیغمبرى پسندیده باشد.)

    با توجه بمفاد آیات گذشته،رسول اکرم صلى الله علیه و آله که سر حلقه سلسله عالم امکان و بساحت قرب حق از همه نزدیکتر است مسلما علم بیشترى از جانب خداوند باو افاضه شده و برابر نص صریح قرآن کریم که فرماید (علمه شدید القوى (9) آنحضرت برمز وجود و اسرار کائنات بیش از هر کسى آگاه بوده است و علم على علیه السلام هم که مورد بحث ما است مقتبس از علوم و حکم آنجناب است زیرا على علیه السلام دروازه شهرستان علم پیغمبر بود،و برابر نقل مورخین و اهل سیر از عامه و خاصه نبى اکرم فرموده است:

    انا مدینة العلم و على بابها فمن اراد العلم فلیأت الباب (10)

    همچنین نقل کرده‏اند که فرمود:

    انا دار الحکمة و على بابها (11) .

    خود حضرت امیر علیه السلام فرمود:

    لقد علمنى رسول الله صلى الله علیه و آله الف باب کل باب یفتح الف باب (12) .

    یعنى رسول خدا مرا هزار باب از علم یاد داد که هر بابى هزار باب دیگر باز میکند.

    شیخ سلیمان بلخى در کتاب ینابیع المودة مینویسد که على علیه السلام فرمود.

    سلونى عن اسرار الغیوب فانى وارث علوم الانبیاء و المرسلین (13) .

    (درباره اسرار غیب‏ها از من بپرسید که من وارث علوم انبیاء و مرسلین هستم) و باز نوشته‏اند که پیغمبر صلى الله علیه و آله فرمود علم و حکمت بده جزء تقسیم شده نه جزء آن بعلى اعطاء گردیده و یک جزء به بقیه مردم و على در آن یک جزء هم اعلم مردم است (14) .

    و از ابن عباس روایت شده است که پیغمبر صلى الله علیه و آله فرمود:على بن ابى طالب اعلم امتى،و اقضاهم فیما اختلفوا فیه من بعدى (15) یعنى على بن ابیطالب دانشمندترین امت من است و در مورد آنچه پس از من اختلاف کنند داناترین آنها در داورى کردن است.

    ابن ابى الحدید که از دانشمندان بزرگ اهل سنت بوده و نهج البلاغه را شرح کرده است گوید که کلیه علوم اسلامى از على علیه السلام تراوش نموده است و آنحضرت معارف اسلام را در سخنرانیهاى خود با بلیغ‏ترین وجهى ایراد نموده است.

    على علیه السلام صریحا فرمود:سلونى قبل ان تفقدونى.بپرسید از من پیش از آنکه از میان شما بروم!و از این جمله کوتاه میزان علم آنجناب روشن میشود زیرا موضوع علم را قید نکرده و دائره سؤالات را محدود ننموده است بلکه مردم را در سؤال از هر نوع مشکلات علمى آزاد گذشته است و این سخن دلیل احاطه آنحضرت برموز آفرینش و اسرار خلقت است و چنین ادعائى بغیر از وى از کسى دیده و شنیده نشده است چنانکه ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه گوید همه مردم اجماع کردند بر اینکه احدى از صحابه و علماء نگفته سلونى قبل ان تفقدونى مگر على بن ابیطالب (16) .

    علماء و مورخین (از عامه و خاصه) نوشته‏اند که على علیه السلام فرمود سلونى قبل ان تفقدونىـاز من بپرسید پیش از آنکه مرا نیابید بخدا سوگند اگر بر مسند فتوى بنشینم در میان اهل تورات باحکام تورات فتوى دهم در میان اهل انجیل بانجیل و در میان اهل زبور به زبور و در میان اهل قرآن بقرآن بطوریکه اگرخداوند آن کتابها را بسخن در آورد گویند على راست گفت و شما را بآنچه در ما نازل شده فتوى داد و باز فرمود بپرسید از من پیش از آنکه مرا نیابید سوگند بآنکه دانه را (در زیر خاک) بشکافت و انسان را آفرید اگر از یک یک آیه‏هاى قرآن از من بپرسید شما را از زمان نزول آن و همچنین در مورد شأن نزولش و از ناسخ و منسوخ و از خاص و عام و محکم و متشابهش و اینکه در مکه یا در مدینه نازل شده است خبر میدهم (17) .

    على علیه السلام با آنهمه علم و دانش در میان اشخاص جاهل و نادان افتاده بود و مردم جز تنى چند از خواص اصحابش از علم او بهره‏مند نمیشدند و مصداق سخن سعدى را داشت که گوید:

    عالم اندر میانه جهال‏ 
    مثلى گفته‏اند صدیقان‏ 
    شاهدى در میان کوران است‏ 
    مصحفى در سراى زندیقان

    على علیه السلام همیشه آرزومند بود که صاحب کمالى پیدا کند تا از مشکلات علوم و اسرار آفرینش با او بازگو کند و اشاره بسینه خود کرده و میفرمود:ان ههنا لعلما جماـدر سینه من دریاى خروشان علم در تموج است ولى افسوس که کسى استعداد فهم آنرا ندارد.

    قوانین کلى طبیعى و اصول مسلمه‏اى که مورد تحقیق دانشمندان اروپا قرار گرفته است در سخنان و خطبه‏هاى على علیه السلام کاملا هویدا است و خطبه‏هاى آنحضرت مشحون از حقائق فلسفى و معارف اسلامى است که دانشمندان و فلاسفه بزرگ مانند صدر المتألهین و غیره استفاده‏هاى شایانى از آنها نموده‏اند.

    خلفاى ثلاثه که مدت 25 سال مسند خلافت را اشغال کرده بودند چنانکه سابقا اشاره شد در رفع مشکلات علمى و قضائى از آنجناب استمداد میکردند.

    در زمان خلافت آنحضرت دو فیلسوف یونانى و یهودى بخدمت وى مشرف شدند و پس از اندکى گفتگو از خدمتش مرخص گردیدند،فیلسوف یونانى گفت:فلسفه را از سقراط و ارسطو بهتر میداند،حکیم یهودى گفت:بتمام جهات فلسفه‏احاطه دارد (18) .

    شریفترین علوم علم مبدأ و معاد است که در کلام على علیه السلام به بهترین وجهى بیان شده است بطوریکه اسرار و رموز آنرا کسى جز آنحضرت نتوانسته است شرح و توضیح دهد.

    حدیث نفس و حدیث حقیقت که در برابر سؤال کمیل بن زیاد بیان فرموده مورد تفسیر علماى حکمت و عرفان قرار گرفته و در شرح آنها کتابها نوشته‏اند.هنوز براى عالم بشریت زود است که بتوانند سخنان آن بزرگوار را چنانکه باید و شاید ادراک کنند.على علیه السلام در حدود یازده هزار کلمات قصار (غرر و درر آمدى و متفرقات جوامع حدیث) در فنون مختلفه عقلى و دینى و اجتماعى و اخلاقى بیان فرموده و اول کسى است که در اسلام درباره فلسفه الهى غور کرده و بسبک استدلال آزاد و برهان منطقى سخن گفته است و مسائلى را که تا آنروز در میان فلاسفه جهان مورد توجه قرار نگرفته بود طرح کرده است و گروهى از رجال دینى و دانشمندان اسلامى را تربیت نموده که در میان آنان جمعى از زهاد و اهل معرفت مانند اویس قرنى و کمیل بن زیاد و میثم تمار و رشید هجرى وجود داشتند که در میان عرفاء اسلامى مصادر عرفان شناخته شده‏اند (19) .

    على علیه السلام در ادبیات عرب کمال تبحر و مهارت را داشت و قواعد علوم عربیه را او دستور تنظیم داد و علم نحو را بوجود آورد،در مسائل غامضه و مشکله جواب فورى میداد و معانى بزرگ و عالیه حکمت را در قالب کلمات کوتاه بیان مینمود،هر گونه سؤالى را درباره علوم مختلفه اعم از ریاضى و طبیعى و دیگر علوم بدون تأمل و اندیشه پاسخ میگفت و هرگز راه خطاء نمى‏پیمود،کسى از حضرتش کوچکترین مضرب مشترک اعداد را از یک تا ده سؤال کرد فورا فرمود:اضرب ایام اسبوعک فى ایام سنتک.

    یعنى شماره روزهاى هفته (7) را در روزهاى سال (360) ضرب کن که عدد منظور (2520) بدست خواهد آمد که از یک تا ده بدون کسر به آنها قابل تقسیم است.

    سرعت ادراک و انتقال،و تیز هوشى آنجناب بقدرى بود که همه را متحیر و متعجب میساخت چنانکه عمر گفت:یا على تعجب من از اینکه تو بر تمام مسائل علمى و قضائى و فقهى احاطه دارى نیست بلکه تعجب من از اینست که تو هرگونه سؤال مشکلى را در هر موردى که باشد بلافاصله و فورى و بدون اندیشه و تأمل جواب میدهى!حضرت فرمود اى عمر این دست من چند انگشت دارد؟عرض کرد پنج انگشت.فرمود پس چرا تو در پاسخ این سؤال اندیشه نکردى؟عرض کرد این واضح و معلوم است احتیاجى باندیشه ندارد،على علیه السلام فرمود کلیه مسائل در نظر من مانند پنج انگشت دست در نظر تست!

    على علیه السلام در اسرار هستى و نظام طبیعت حکیمانه نظر میکرد و سخنانى در توحید و الهیات و کیفیت عالم نامرئى بیادگار گذاشته است که در نهج البلاغه و سایر آثار او مندرج است.

    پى‏نوشتها:

    (1) سوره انعام آیه 59

    (3) سوره آل عمران آیه .179

    (3) شبهاى پیشاور ص 852 نقل از تفاسیر و کتب عامه.

    (4) علم را بحضورى و حصولى نیز تقسم کرده‏اند ولى آنچه بمقصود ما نزدیک است همان تقسیم علم بذاتى و کسبى است.

    (5) سوره کهف آیه .65

    (6) سوره آل عمران آیه .49

    (7) کیفیت وحى و الهام از نظر فلاسفه و دانشمندان بجهات مختلفه تعبیر شده است براى توضیح مطلب بکتاب(ماهیت و منشاء دین) تألیف نگارنده مراجعه شود.

    (8) سوره جن آیه .26

    (9) سوره نجم آیه .5

    (10) مناقب ابن مغازلى ص 80ـکفایة الطالب باب 58 ص 221ـفصول المهمه ابن صباغ ص 18

    (11) ذخائر العقبى ص 77ـکشف الغمه ص 33

    (12) خصال صدوق جلد 2 ص 176

    (13) ینابیع المودة باب 14 ص 69

    (14) ینابیع المودة باب 14 ص 70ـکشف الغمه ص 33

    (15) ارشاد مفید جلد 1 باب 2 فصل 1 حدیث 1

    (16) کفایة الخصام ص 673 شرح نهج البلاغه جلد 2 ص 277

    (17) ینابیع المودة ص 74ـارشاد مفید جلد 1 باب 2 فصل 1 حدیث 4ـامالى صدوق مجلس 55 حدیث 1ـمناقب خوارزمى.

    (18) نقل از کتاب افکار اممـباید دانست که ارسطو و امثال او را نمیتوان با على علیه السلام قابل قیاس دانست زیرا بطوریکه گفته شد علم امام لدنى و الهامى است ولى علم دانشمندان تحصیلى و اکتسابى است و گفته آن فیلسوف هم از این نظر بوده که او دانشمندتر از سقراط و ارسطو کسى را سراغ نداشت.

    (19) شیعه در اسلام ص 20


    نظرات شما ()

  • ایمان و عبادت على علیه السلام

  • نویسنده : احمدعلیزاده:: 85/9/1:: 10:59 صبح

    لم اعبد ربا لم اره.(على علیه السلام)

    حقیقت عبادت تعظیم و طاعت خدا و چشم پوشى از غیر اوست،بزرگترین فضیلت نفس ستایش مقام الوهیت و تقرب جستن بساحت قدس ربوبى است،عبادت اگر با شرایط خاص خود انجام شود مقام بسیار بزرگ و افتخار آمیزى است چنانکه از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله بوسیله کلمه عبد تجلیل شده و قبل از عنوان رسالت عبودیت او قید گردیده است:

    اشهد ان محمدا عبده و رسوله.

    براى سیر مراتب کمال بهترین وسیله پیشرفت،تهذیب و تزکیه نفس است که راه عملى آن با عبادت حقیقى صورت میگیرد.انجام عبادت تنها براى رفع تکلیف نیست بلکه وسیله نمو عقل،و موجب تعدیل و تنظیم قواى وجودى است که نفس را از آلودگیهاى مادى باز میدارد،بهترین وجه عبادت انجام امرى است که بدون ریا و سمعه بوده و صرفا براى خدا باشد و در این شرایط است که صفت تقوى ظهور میکند و بدون آن انجام عبادات مقبول نیفتد.

    تقوى و ورع انحراف از جهان مادى و فانى بوده و توجه بعالم روحانیت و بقاء است و ایمانیکه بزیور تقوى آراسته شود ایمان حقیقى است و در اثر اخلاص در عبادات،شخص را بمرحله یقین میرساند.

    با توجه بنکات معروضه،على علیه السلام در ایمان و تقوى و زهد و عبادت و یقین منحصر بفرد بود در اینمورد پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله فرمود:لو ان السموات و الارض وضعتا فى کفة و وضع ایمان على فى کفة لرجح ایمان على (1) .

    یعنى اگر آسمانها و زمین در یک کفه ترازو و ایمان على در کفه دیگر گذاشته شوند بطور حتم ایمان على بر آنها فزونى میکند.

    على علیه السلام با عشق و حب قلبى خدا را عبادت میکرد زیرا عبادت او براى رفع تکلیف نبود بلکه او محب حقیقى بود و جز جمال دلرباى حقیقت چیزى در نظرش جلوه‏گر نمیشد.

    على علیه السلام در تقواى دینى و عبادت چنان کوشا بود که پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله در پاسخ کسانى که از تندى على علیه السلام در نزد وى گله میکردند فرمود:على را ملامت نکنید زیرا او شیفته خدا است (2) !

    على علیه السلام هنگامیکه مناجات میکرد و مشغول نماز میشد گوشش نمى‏شنید و چشمش نمیدید و زمین و آسمان،دنیا و مافیها از خاطرش فراموش میشد و با تمام وجود توجه خود را بمبدأ حقیقت معطوف میداشت چنانکه مشهور است در یکى از جنگها پیکان تیرى بپایش فرو رفته و بقدرى دردناک بود که نمیتوانستند آنرا بیرون بیاورند وقتیکه بنماز ایستاد بیرون کشیدند و او متوجه نشد!

    على علیه السلام هنگام وضو گرفتن سراپا میلرزید و لرزش خفیفى وجود مبارکش را فرا میگرفت و چون در محراب عبادت میایستاد رعشه بر اندامش میافتاد و از خوف عظمت الهى اشگ چشمانش بر محاسن شریفش جارى میشد،سجده‏هاى او طولانى بود و سجده‏گاهش همیشه از اشگ چشم مرطوب !شاعر گوید،

    هو البکاء فى المحراب لیلا 
    هو الضحاک اذا اشتد الضراب

    یعنى او در محراب عبادت بشدت گریان و در شدت جنگ خندان بود.ابو درداء که یکى از اصحاب پیغمبر صلى الله علیه و آله است گوید در شب تاریکى‏از نخلستانى عبور میکردم آواز کسى را شنیدم که با خدا مناجات میکرد چون نزدیک شدم دیدم على علیه السلام است و من خود را در پشت درخت مخفى کردم و دیدم که او با خوف و خشیت تمام با آهنگ حزین مناجات میکرد و از ترس آتش سوزان جهنم گریه مینمود و بخدا پناه برده و طلب عفو و بخشش مینمود و آنقدر گریه کرد که بى حس و حرکت افتاد!گفتم شاید خوابش برده است نزدیکش رفتم چون چوب خشگى افتاده بود او را تکان دادم حرکت نکرد گفتم حتما از دنیا رفته است شتابان بمنزلش رفتم و خبر مرگ او را بحضرت زهرا علیها السلام رسانیدم فرمود مگر او را چگونه دیدى؟من شرح ما وقع گفتم،فاطمه علیها السلام گفت او نمرده بلکه از خوف خدا غش نموده است (3) .

    على علیه السلام علاوه از نمازهاى واجبى نوافل را نیز انجام میداد و هیچوقت نماز شب آنحضرت ترک نمیشد حتى در موقع جنگ نیز از آن غفلت نمى‏نمود،در لیلة الهریر نزدیکى‏هاى صبح بافق مینگریست ابن عباس پرسید مگر از آنسو نگرانى داراى آیا گروهى از دشمنان در آنجا کمین کرده‏اند؟فرمود نه میخواهم ببینم وقت نماز رسیده است یا نه!

    حضرت على بن الحسین علیهما السلام که از کثرت عبادت و سجده‏هاى طولانى بکلمه سجاد و زین العابدین ملقب شده بود در برابر سؤال دیگران که چرا اینقدر مشقت و رنج بر خود روا میدارى فرمود:

    و من یقدر على عبادة جدى على بن ابى طالب؟

    کیست که بتواند مثل جدم على علیه السلام عبادت کند؟

    ابن ابى الحدید بنحو دیگرى این مطلب را بیان کرده و مینویسد بعلى بن الحسین علیهما السلام که در مراسم عبادت بنهایت رسیده بود عرض کردند که عبادت تو نسبت بعبادت جدت بچه میزان است؟فرمود عبادت من نسبت بعبادت جدم مانند عبادت جدم نسبت بعبادت رسول خدا صلى الله علیه و آله است (4) .

    از ام سعید کنیز آنحضرت پرسیدند که على علیه السلام در ماه رمضان بیشتر عبادت میکند یا در سایر ماه‏ها؟

    کنیز گفت على علیه السلام هر شب با خداى خود به راز و نیاز مشغول است و براى او رمضان و دیگر اوقات یکسان است.

    وقتى که آنحضرت را پس از ضربت خوردن از مسجد بخانه مى‏بردند نگاهى بمحل طلیعه فجر افکند و فرمود اى صبح تو شاهد باش که على را فقط اکنون(بحکم اجبار) دراز کشیده مى‏بینى!

    ابن ابى الحدید گوید عبادت على علیه السلام بیشتر از عبادت همه کس بود زیرا او اغلب روزها روزه دار بود و تمام شبها مشغول نماز حتى هنگام جنگ نیز نمازش ترک نمیشد،او عالمى بود با عمل که نوافل و ادعیه و تهجد را بمردم آموخت.

    على علیه السلام موقع نماز در برابر مبدأء وجود با دل پاک و توجه تام میایستاد و براز و نیاز مشغول میشد عبادت و پرستش او مانند اشخاص دیگر نبود زیرا هر کسى بنا بهدف خاصى که دارد خدا را عبادت میکند چنانکه خود آنحضرت فرماید:

    ان قوما عبدوا الله رغبة فتلک عبادة التجار،و ان قوما عبدوا الله رهبة فتلک عبادة العبید،و ان قوما عبدوا الله شکرا فتلک عبادة الاحرار (5) .

    یعنى گروهى از مردم خدا را از روى میل و رغبت(بامید نعمتهاى بهشت) بندگى کردند پس این نوع عبادت عبادت تاجران است،عده اى هم از ترس(آتش دوزخ) خدا را عبادت کردند این هم عبادت بندگان است و گروهى دیگر خدا را براى سپاسگزارى عبادت کردند و این عبادت آزادگان است .

    و خود آنحضرت به پیشگاه خداى تعالى عرض میکند:

    الهى ما عبدتک طمعا للجنة و لا خوفا من النار بل وجدتک مستحقا للعبادة.

    خدایا من ترا بطمع بهشت و یا از ترس جهنم عبادت نمیکنم بلکه ترا مستحق‏و سزاوار پرستش یافتم.

    هر فردى حتى هر ذیر وحى بنا بغریزه حب ذات همیشه در صدد دفع ضرر و جلب منفعت است و تنها على علیه السلام بود که عبادت را بدون جلب نفع(بهشت) و دفع ضرر(دوزخ) صرفا براى خداوند بجا میآورد!و اینگونه خلوص در عبادت از یقین او سرچشمه میگرفت یقینى که بالاتر از آنرا نمیتوان پیدا نمود زیرا آنجناب بمرحله نهائى یقین رسیده بود چنانکه خود فرماید:لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا!اگر پرده برداشته شود من چیزى بیقین خود نمیافزایم!

    على علیه السلام خود را مانند موجى در اقیانوس حقیقت مستغرق ساخته بود و تمام فکر و ذکر و حرکات و سکنات او همه از حقیقت خواهى وى حکایت میکرد.

    على علیه السلام در تزکیه و تهذیب نفس،و سیر مراتب کمالیه وجود یگانه و بى‏نظیر و لوح ضمیرش چون جام جهان نما بود،او به هر چه نگاه میکرد خدا را میدید چنانکه فرمود:

    ما رایت شیئا الا رایت الله قبله و معه و بعده.

    چیزى را ندیدم جز اینکه خدا را پیش از آن و با آن و پس از آن مشاهده کردم.

    على علیه السلام میفرمود:لم اعبد ربا لم اره.عبادت نکردم بخدائى که او را ندیدم!پرسیدند چگونه خدا را دیدى؟فرمود با چشم دل و بصیرت،نه باغ دیده ظاهرى.

    بچشم ظاهر اگر رخصت تماشا نیست‏ 
    نه بسته است کسى شاهراه دل‏ها را

    على علیه السلام در مقابل عظمت خدا و مبدء هستى خود را ملزم بخضوع و خشوع میدید و دعاها و مناجاتهاى او روشنگر این مطلب است.

    دعاى کمیل که بیکى از اصحاب خود(کمیل بن زیاد) تعلیم فرموده است یکى از شاهکارهاى روح بلند و ایمان قوى و یقین ثابت آنحضرت است که در فقرات آن معانى عالى و بدیع در قالب الفاظى شیوا و عباراتى کاملا رسا ریخته شده است،گاهى در برابر رحمت واسعه حق سر تا پا امید گشته و زمانى قدرت و جبروت خدا چنان بیم و هراسى در دل او افکنده است که بى اختیار بحال تضرع و خشوع افتاده‏است.همچنین دعاى صباح و نیایشهاى دیگر وى که هر یک حاوى مراتب سوز و گداز بیم و امید،توجه و خلوص او میباشد.

    وقتى ضرار بن ضمره بر معاویه وارد شد معاویه گفت على را برایم وصف کن!ضرار پس از آنکه شمه‏اى از خصوصیات اخلاقى آنحضرت را براى معاویه بیان نمود گفت شبها بیدارى او بیشتر و خوابش کم بود در اوقات شب و روز تلاوت قرآن میکرد و جانش را در راه خدا میداد و در پیشگاه کبریائى او اشک میریخت و خود را از ما مستور نمیداشت و کیسه‏هاى طلا از ما ذخیره نمى‏نمود،براى نزدیکانش ملاطفت و بر جفا کاران تند خوئى نمیکرد،موقعیکه شب پرده ظلمت و تاریکى میافکند و ستارگان رو بافول مینهادند او را میدیدى که در محراب عبادت دست بریش خود گرفته و چون شخص مار گزیده بخود مى‏پیچید و مانند فرد اندوهگینى(از خوف خدا) گریه میکرد و میگفت اى دنیا!آیا خود را بمن جلوه داده و مرا مشتاق خود میسازى؟هیهات مرا بتو نیازى نیست و ترا سه طلاق داده‏ام که دیگر مرا بر تو رجوعى نیست!سپس میفرمود آه از کمى توشه و دورى سفر و سختى راه!معاویه گریه کرد و گفت اى ضرار بس است بخدا سوگند که على چنین بود خدا رحمت کند ابو الحسن را! (6) .

    عبادت على علیه السلام منحصر بنماز و روزه و انجام سایر فرایض مذهبى نبود بلکه تمام حرکات و سکنات او عبادت بود زیرا در حدیث آمده است که(انما الاعمال بالنیات) و چون نیت آنجناب در تمام حرکات و سکناتش ابتغاء مرضات الله بود لذا تمام اعمال و اقوال او در همه حال عبادت خدا محسوب میشود و این خود یکى از موجبات تفوق و فضیلت وى بر همگان میباشد .

    پى‏نوشتها:

    (1) غایة المرام طبع قدیم ص 509ـفضائل الخمسه جلد 1 ص .191

    (2) شیعه در اسلام نقل از مناقب خوارزمى ص 92ـتلخیص الریاض جلد 1 ص .2

    (3) امالى صدوق مجلس 18 حدیث 9 با تلخیص عبارات.

    (4) ناسخ التواریخ زندگانى امام باقر علیه السلام جلد 7 ص .98

    (5) نهج البلاغه کلمات قصار

    (6) امالى صدوق مجلس 91 حدیث .2


    نظرات شما ()

  • فضا ئل

  • نویسنده : احمدعلیزاده:: 85/9/1:: 10:58 صبح

    مفهوم شخصیت

    از نظر فلسفى مجموعه نفسانیات هر کسى شخصیت او را تشکیل میدهد ولى در اصطلاح عموم،شخصیت اشخاص در نتیجه ظهور و بروز صفت خاصى مشخص و تعیین میگردد مثلا کسى که شم قوى در امور سیاسى داشته باشد شخصیت سیاسى نامیده شده و اگر عالم و دانشمند باشد بعنوان شخصیت علمى از وى نام مى‏برند و چون در روانشناسى ثابت شده است که نفسانیات و صفات جسمانى در همدیگر اثر دارند لذا براى معرفى کامل شخصیت هر فردى باید صفات جسمانى و خصوصیات روحى و اخلاقى او را بررسى نمود.

    از طرفى براى مطالعه صفات جسمى و خصال روحى اشخاص باید از روش معمول در علوم طبیعى یعنى از مشاهده و تجربه استفاده نمود زیرا حقیقت نفسانیات مانند خود نفس غیر قابل شناخت و مجهول است و فقط از آثار آنها میتوان بوجودشان پى برد.

    موضوع دیگر اینکه شناسائى ما درباره شخصیت اشخاص اعم از اینکه این شناسائى سطحى و یا علمى باشد منوط بدارا بودن صفات مشابهى از صفات صاحب شخصیت است بعبارت دیگر انسان از طریق حالات درونى خود بکیفیات نفسانى دیگران نیز پى مى‏برد و همین روش در مورد آلام و لذایذ جسمانى نیز صادق میباشد هنگامیکه آدمى از فوت نزدیکان خود متأثر میشود و یا از درد عضوى ناله‏میکند تأثر و درد سایرین نیز براى او قابل ادراک میباشد.

    از طرفى کیفیات نفسانى هر کسى منحصر بخود او بوده و تشکیل یک سلسله واحدى را میدهند که در اصطلاح روانشناسى آنرا وحدت گویند و این وحدت در طول زمان محفوظ مانده و هویت شخص را نشان میدهد.

    با در نظر گرفتن نکات معروضه اگر ما بخواهیم شخصیت على علیه السلام را چه از نظر صفات جسمانى و چه از لحاظ ملکات نفسانى مورد مطالعه قرار دهیم بیک اشکال مهم و لا ینحلى برخورد خواهیم نمود زیرا سجایاى اخلاقى و صفات خجسته و عالیه على علیه السلام که در روح بزرگ او نهفته بود براى ما مجهول است.

    على علیه السلام بشر بود ولى خصوصیات وجود او در هیچ بشرى دیده نشده است،کارهاى آنحضرت شبیه سایر مردم نبود تا مردم بتوانند او را از مقایسه با نفس خود بشناسند بلکه او مظهر العجایب و الغرایب بود که تمام افراد بشر را در گذشته و آینده مبهوت نموده و خواهد نمود !

    اعمال و افعال او کلا خارق العاده و عجیب بود،کسى که زورمند و توانا باشد تسلیم دیگرى نمیشود و در برابر اجحاف دیگران صبر و تحمل نمیکند زیرا صبر در برابر عجز است نه در برابر توانائى اما على علیه السلام در کمال قدرت و نیرو نهایت صبر و حلم را داشته است و این عمل را جز اعجاز بچه میتوان تعبیر نمود؟

    همچنین کسى که ادیب و خوش قریحه باشد فاقد صفت رزمجوئى بوده و بدرد صحنه کار زار نمیخورد اما على علیه السلام ادیب و خطیب منحصر بفرد بود و در عین حال دل و زهره شجعان عرب در میدانهاى جنگ از ترس و هیبت او ذوب میگردید.

    سید رضى (رحمة الله علیه) در مقدمه نهج البلاغه میگوید اگر کسى در خطبه‏ها و کلمات على علیه السلام بدون اینکه آنحضرت را بشناسد تأمل و اندیشه نماید یقینا چنین تصور خواهد کرد که گوینده این سخنان باید کسى باشد که از مردم کناره گرفته و جز عبادت و توجه بامور معنوى و اخلاقى بچیز دیگرى اهتمام نورزد،و هرگز تصور نخواهد کرد گوینده این سخنان کسى است که از شمشیرش خون چکیده و چه بسا که یکتنه در میان امواج خروشان دریاى سپاه غوطه‏ور بوده است و این ازفضائل عجیبه آنحضرت است که جمع بین اضداد نموده است.

    همچنین ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه مینویسد که ما هرگز شجاع بخشنده‏اى ندیده‏ایم،آنگاه طلحه و زبیر و عبد الله بن زبیر و عبد الملک بن مروان را نام مى‏برد که اینها شجاع بودند ولى بخل و حرص داشتند اما شجاعت و سخاوت امیر المؤمنین على علیه السلام معلوم است که بچه مقدار بوده است و این از احوال عجیبه و اوصاف مخصوصه آنحضرت است.

    بر همگان معلوم است که اشخاص فروتن و متواضع فاقد هیبت و وقار بوده و بعلت تواضعشان کسى مرعوب آنها نمیگردد ولى على علیه السلام با کمال تواضع و شکسته نفسى که حتى روى خاکها نشسته و ابو ترابش میگفتند چنان هیبت و رعب و شکوهى داشت که دل شیر را آب میکرد چنانکه روزى معاویه بقیس بن سعد گفت خدا رحمت کند ابوالحسن را بسیار خندان و خوش طبع بود،قیس گفت بخدا سوگند با آن شکفتگى و خندانى هیبتش از همگان فزون‏تر بود و آن هیبت تقوى بود که آنجناب داشت نه مثل هیبتى که اراذل و اوباش شام از تو دارند.

    این مطلب نیز بدیهى و مسلم است که هر کس در صفتى و یا در حرفه‏اى متخصص باشد در آن حرفه و فن مخصوص بر کس دیگرى که اطلاعات کلى و عمومى در چند فن و حرفه داشته باشد فضیلت و ارجحیت دارد مثلا یک پزشک متخصص در بیماریهاى قلبى در مورد معالجه آن عضو نسبت به یک پزشک عمومى که در سایر دستگاههاى بدن من جمله قلب هم اطلاعات کلى دارد مهارت و برترى خواهد داشت بعبارت دیگر هر ذو فنونى مغلوب ذو فن است چنانکه گویند.

    هر چند که ذو فنونى اما 
    ذو فن ز ذوفنون بسى به

    ولى فقط على علیه السلام بود که با وجود دارا بودن کلیه صفات کمالیه و فضائل نفسانى در هر یک از آنها نیز سرآمد همگان بوده واحدى را یاراى برابرى و مقابله در هیچیک از صفات مزبور با او نبوده است.

    نیرو و انرژى بدن در اثر جذب مواد غذائى صورت میگیرد و اگر نیرو و کالرى حاصله از غذا کمتر از انرژى مصرف شده بدن باشد تن آدمى ضعیف و رنجور گردد وبشهادت عموم مورخین خوراک على علیه السلام منحصر بنان جوینى بود که سه لقمه بیشتر نمیخورد ولى نیروى بازوى او توانست درب خیبر را از بیخ و بن بر کند و مرحب خیبرى را با ضربتى بخاک افکنده و همگان را بتحیر و تعجب وادارد چنانکه خود آنحضرت فرماید:

    آنکس که نان جوین مرا در سفره دید تعجب کرد که چگونه با این نان جوین بر لشگرى انبوه حمله میکنم و سپاهى را بتنهائى در هم میشکنم!

    و باز کسانى که شجاع و خونریز و مرد جنگ و شمشیر باشند فاقد غریزه ترحم و عاطفه بوده و قلب آنان را تیرگى و قساوت فرا میگیرد جز على علیه السلام که ابطال و شجعان عرب را طعمه شمشیر خود میکرد و در عین حال چنان رقت قلب و عاطفه داشت که از مشاهده حال بینوایان اندوهگین میشد و از دیدن طفل یتیمى اشگ چشمش جارى میگشت،چه خوب گفته گوینده این شعر :

    اسد الله اذا صال و صاح‏ 
    ابو الایتام اذا جاد و بر

    (موقعى که حمله میکرد و صیحه میزد شیر خدا بود و هنگام جود و احسان پدر یتیمان بود) .

    و از اینجا است که آنحضرت را اعجوبة العجایب گفته‏اند که وجود مبارکش مجمع اضداد و صفات متباین بوده و این خود معجزه بزرگى است زیرا که بظاهر از نظر منطق اجتماع ضدین و نقیضین محال است.

    دانشمندان طبیعى و علماى علم النفس ثابت کرده‏اند که مغز آدمى مرکز ادارکات و تعقلات بوده و چنانچه بناحیه‏اى از آن آسیب برسد در طرز تعقل و ادراک و بخصوص در قوه حافظه و بایگانى ذهن اختلالاتى پدید میآید که منجر بفراموشى و هذیان و پرت گوئى و امثال آنها میشود،با قبول این مطلب چه اعجازى از این بالاتر که وقتى فرق مبارک على علیه السلام از شمشیر زهر آلود ابن ملجم علیه اللعنة شکافته گردید مغز متلاشى و مسموم شده و اصلا مغزى باقى نمانده بود تا مرکز ادراکات و تعقلات باشد ولى آنحضرت با همانحال میفرمود سلونى قبل ان تفقدونى!و سخنان گهربارى که در وصیت‏هاى خود فرمود حاوى نکات علمى و اخلاقى بوده وبا خطبه‏هاى دیگر او که در حال سلامت و تندرستى ایراد نموده است کوچکترین فرقى ندارد و باز عجب اینکه ضمن موعظه و وصیت گاهى بحالت اغماء و بیهوشى میافتاد و پس از بهوش آمدن دنباله مطلب را بیان میفرمود بدون اینکه کوچکترین تغییرى در اسلوب کلمات و الفاظ و یا در ارتباط معانى و مضامین آنها بوجود آمده باشد!!

    بنابراین همچنانکه در مقدمه این فصل اشاره گردید شرح و توصیف شخصیت على علیه السلام از عهده تقریر همگان خارج بوده و اعمال و رفتار او باقیاسات ما قابل تفهیم نمیباشد.لذا بقول مولوى باید کار پاکان را قیاس از خود نگیریم و بلکه بعجز و ناتوانى خود از درک هویت و شخصیت على علیه السلام اقرار کنیم که افکار کوچک ما قابلیت درک واقعیت آنرا نخواهد داشت.

    مطالبى که در فصول آینده براى معرفى و نمایاندن شخصیت آنحضرت با توجه بمناقب و مکارم اخلاقى او نگاشته میشود براى اقناع ذهن ما است و الا درباره شخصیت واقعى على علیه السلام نه زبان را یاراى گفتن است و نه قلم را توانائى نوشتن زیرا آنجناب در تمام فضائل اخلاقى و ملکات نفسانى وارث نبى اکرم صلى الله علیه و آله بوده و بآن کوه مرتفع و بلندى ماند که طایر خیال بقله آن پرواز نتواند نمود و چون اقیانوس ژرفى است که غواص اندیشه را قدرت رسیدن بقعر آن نخواهد بود بدینجهت پیغمبر صلى الله علیه و آله بعلى علیه السلام خطاب فرمود که خدا را سزاوار معرفتش کسى جز من و تو نشناخت و ترا نیز چنانکه باید و شاید کسى جز خدا و من نشناخت:

    یا على ما عرف الله حق معرفته غیرى و غیرک و ما عرفک حق معرفتک غیر الله و غیرى (1) .

    و مناسب این مقال سخن یکى از متکلمین مشهور بنام نظام است که در حق آنحضرت چنین میگوید :

    کار امیر المؤمنین علیه السلام سخت مشکل است چه اگر بخواهیم در مدح‏و ثناى او باقتضاى حق و مقام سخن گوئیم غالى میشویم،و اگر قصور ورزیم کافر گردیم،و یک حالت میانه میان این دو حال است که بسیار لطیف و دقیق،و ادراک آن منوط بتوفیق است (2) .

    پى‏نوشتها:

    (1) مناقب ابن شهر آشوب جلد 2 ص .51

    (2) ناسخ التواریخ زندگانى امام باقر علیه السلام جلد 7 ص .127


    نظرات شما ()

       1   2      >

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ